شمول پذيرى معنا در قرآن كريم
سید محمد علی ایازی
چكيده[1]
بدون ترديد فهم قرآن كريم بر مبناى واژگان است، در اين زمينه اين پرسش مطرح است كه مدار فهم بر كدام معناست، آيا معانىاى كه مردم عصر نزول فهميده اند و در آثار تفسيرى از صحابه و تابعين نقل شده، يا معانىاى كه در ظرفيت اين الفاظ قرار دارد، هر چند در آن عصر مفهوم نبوده است....
در اين باره دو نظريه در برابر هم نشسته است: كسانىكه با تفسيرهاى فلسفى، عرفانى، علمى و اجتماعى مخالفت كرده و گفتهاند: اين معانى را سلف صالح نمىفهميدهاند و در عرف زمان نزول رايج نبوده است. و كسانى كه گفتهاند: مدارفهم تنها مردم عصر نزول نيست. در اين مقاله سعى شده است ادله و مبانى هر يك از طرفين برشمرده شود و در آغاز به سير انديشه توسعه معنا و دستهبندى موافقان و مخالفان و عوامل مخالفت و موافقت اشاره شود و ادله هر يك در بوته نقد و بررسى قرار گيرد و تفاوت ميان توسعه در معنا و تحول آن شرح داده شود و پس از بيان ضرورت توسعه، دلايل و شواهد و قواعد استنباط معنا در توسعه تبيين و توضيح داده شود و اگر در مواردى افراط و تفريط شده، به آن اشاره گردد.
كليد واژه ها: شمول معنايى، توسعه معنا، تحول در معنا، معناشناسى ، زبانشناسى، قواعد تفسير، بافت كلام ، چند معنايى، روح معنا، حداكثر معنا.
1- به پاس ساليان تلاش فقيه وارسته و معاد باور اصولى ژرفانديش و گرانقدر، حضرت آيت اللَّه العظمی میرزا علی آقا فلسفى که در تنقيح مبانى اصولى و تشييد بنيان فقه آل محمدصلى الله عليه وآله و تنقيح و ترويج معارف قرآنى در خراسان یک عمر تلاش کرده، اين سطور را به روح مطهّر آن پيراسته جان نيكنهاد، تقديم مىكنم.
مقدمه
شكى نيست كه جانمايه تدبر و فهم قرآن كريم بر مبناى الفاظ است و هر تفسيرى بايد متكى بر شرح معانى همين الفاظ و روابط معنايى آن باشد، از اين رو قرآن براى كسانى قابل فهم و استناد است كه با واژگان قرآن آشنايى داشته باشند و اساس استنباط خود را بر روابط معنايى آن قرار دهند، اما اين پرسش مطرح است كه مدار فهم معانى، كدام معانى است، معانىاى كه در زمان نزول رايج و متداول بوده و بروز و ظهور آنان در استعمالات كلمات عرب در نظم ونثر ديده شده، يا مىتواند اعم از آن باشد؟
مشهور در ميان مفسران و شارحان كلام وحى، آن است كه بايد هنگام فهم قرآن، معانى واژهها را براساس آنچه در عصر نزول استعمال شده مبنا قرار داد و بيشتر از آن پيش نرفت.
اما كسان ديگرى گفتهاند: معانى واژهها تنها براساس آنچه در عصر نزول استعمال شده، نمی باشد و باید به توسعه معنایی قائل شد. اگر واژه هيچ نوع ظرفيت توسعه معنا را ندارد و شمول معنايى به خود نمىگيرد، محدود در همان چيزى مىشود كه مخاطبان عصر نزول فهميدهاند و برداشتها به حساب تغيير در معنا تلقى مىگردد. اما اگر واژه در ساختار استعمالش چنين ظرفيتى دارد و توسعه معنا را به لحاظ مفهوم، يا مصداق مىتوان به حساب شمول معنايى گرفت، دليلى ندارد كه فهم معانى محدود به فهم مخاطبان عصر نزول، بهويژه صحابه و تابعين شود و سلف صالح مبناى فهم قرآن قرار گيرد، از این رو، مىتوان معنا را بر مبناى ظرفيتپذيرى چند معنايى قرار داد كه شواهد كلامى و قرائن و بافت كلام با آن مساعدت مىكند. اکنون برای آگاهی از پرسش های اصلی بررسی این نظریه به سیر آن اشاره می گردد.
سير انديشه توسعه معنا در ميان دانشمندان اسلامى
هر يك از اين دو نظريه براى خود مبانى دارد و پيامدهايى در چگونگى تفسير به وجود مىآورد كه پس از رشد تفسير علمى، مركز ثقل موافقتها و مخالفتها شده است. هر چند كه پيش از اين در تفسيرهاى فلسفى و عرفانى همين سخن مطرح بوده و بدون اينكه به مبانى آرا اشاره گردد، تفسيرهاى فلاسفه و عرفا از سوى گروه نخست به اين دليل كه اين معانى در عصر نزول مفهوم نبوده، به حساب تأويلات غير مستند گذاشته شده است.
مسأله اصلى موافقان و مخالفان برتابيدن و برنتابيدن واژگان قرآن بر معانى جديد بوده كه صاحبان دانشهاى مختلف نظرات خود را به قرآن منتسب مىكردهاند و يافتههاى خود را به حساب قرآن مىگذاشتند. دانشمندان اسلامى در حوزههاى مختلف به مفاهيمى اشاره مىكردهاند كه يا در قالب توسعه معنا يا از باب تطبيق موضوعى بر معنا بوده است.
اختلاف در باب تأويل از همين اصل سرچشمه مىگيرد. كسانى مىگفتهاند: اين تأويلاتِ عقلى، فلسفى، عرفانى و علمى درست نيست و حتى كسانى اصل تأويل بردن را جايز نمىشمردهاند و آن را به حساب معناى باطنى كه ناشى از رمزگرايى است مىگذاشتهاند.
پیشینه بررسی
در باره شمول معنایی کاری مستقل انجام نگرفته، ولی در گوشه و کنار کارهایی پراکنده طرح شده است، از آن جمله ابن عاشور در تفسیر التحریر و التنویر (ج1/93) بابی را به این عنوان اختصاص داده، المقدمة التاسعة: فی ان المعانی التی تتحملها جمل القرآن تعتبرمرادة بها. و در این مقدمه به این نکته اشاره می کند که زبان عرب ظرفیت توسعه معانی را دارد، زیرا ایجاز عمود بلاغت آنان است، به همین دلیل در کلام آنان مجاز و استعاره و تمثیل و کنایه و تعریض، بسیار به کار گرفته می شود.
موافقان و مخالفان توسعه معنا
هر چند موافقان يا مخالفان توسعه معنا را نمىتوان بر منوال واحدى دستهبندى كرد، اما در موافقت يا مخالفت آنان عوامل گوناگونى مؤثر بوده و زيرساخت انديشه آنان را مكتبهاى گوناگونى تشكيل داده كه بر اساس آن گرايش با توسعه معانى يك مفسر و يا گرايش تفسيرى خاص مخالفت كردهاند و همين زير ساخت مىتواند معيار تقسيمبندى قرار گيرد.
الف: موافقان گاهى به دليل تطبيق و توفيق ميان آراى مذهبى و كلامى به گسترش معنا روى آورده و به استناد معنايى كه احتمالاً واژه ظرفيت پذيرش آن را داشته و يا مصداقى از معنا شده، توسعه معنا را پذيرفتهاند، در حالىكه چه بسا علايق و وابستگىهاى علمى، انگيزه توجه آنها به توسعه معنا شده است. به عنوان نمونه غزالى (م505) فخر رازى (م606) ابن رشد اندلسى (حفيد)، (م 595) همگى از موافقان توسعه معنا هستند، اما هر كدام به دليلى، يكى به سبب تفسيرهاى اخلاقى و ديگرى تفسيرهاى كلامى و سومى به خاطر تفسيرهاى فلسفى و ابن جنى و زجاج و ابو حيان اندلسى (م 745) براى كشف قواعد عربى و ابن عربى(م623) - صاحب فصوص و فتوحات - براى طرح نكات عرفانى.
در برابر آنها كسانى مانند ابن العربى (م543) و شاطبى (م790) با توسعه دادن معانى قرآن فراتر از فهم صحابه مخالفت كردهاند. مثلاً ابن العربى در كتاب العواصم الى انكار التوفيق بين العلوم الفلسفيه و المعانى القرآنيه، به سبب نارضايتى از تفسيرهاى فلسفى و شاطبى به سبب انكار تفسيرهاى علمى، با توسعه معنا مخالفت كردهاند.
ب: در برابر مفسرين جديد با توسعه معنا موافقت نشان داده، چون از اين راه يا به اثبات اعجاز علمى روى آورده و در توفيق ميان علم و دين راحتتر مىتوانستهاند سخن بگويند و يا تفسيرهاى اجتماعى در ارائه راه حل دين در پاسخگويى به نيازهاى زمان و دفع شبهات مخالفان در حوزه مسايل حقوق و اجتماع پرداخته - مانند منزلت زن، حقوق بشر، عدالت اجتماعى، آزادى - و در اين راه گامهاى اساسى برداشتهاند.
بنابراين، مبناى تقسيم بندى را مىتوان در دو نكته مهم اعتراض مخالفان و ضرورت توسعه موافقان خلاصه كرد: يكى انجماد بر مبناى ظاهرى كلام و اعتراض بر افراطگرى در طرح معانى جديد را مطرح مىكند. ديگرى، تطبيق انديشههاى علمى، فلسفى، كلامى بر آيات قرآن و پاسخگويى به تحولات جوامع را.
جريانهاى موافق و مخالف
از نگاهى ديگر جريانهايى كه به موافقت يا مخالفت برخاستهاند، به چند گروه موضوعى تقسيم مىشوند؛ كه در بستر دانشهاى متفاوت به توسعه معنا پرداختهاند. آنها عبارتند از:
1. جريان كلاميان به ويژه معتزله كه هم تفسيرهاى موسعى از معانى ارائه داده و معتقد بودهاند كه اين واژهها منحصر در آن معانى معهود عهد صحابه نبوده، يا دستكم محدود به فهم صحابه نبوده است و از آنجا كه نسبتى ميان عقل و دين قائل بوده، كلمات را به معانى بر مىگرداندند كه بر خلاف عقل نباشد و از نصگرايى به عقلگرايى و از تكيه بر قواعد عقلى، حتى به تأويل روى آورده و از ظاهر آنها عدول كردند تا نشان دهند كه مثلاً اگر در قرآن عرش به كار رفته، عرش نمىتواند در حق خداوند به معناى جسمانى آن، يعنى تخت نشستن باشد و فراتر از آن معانى ظاهرى است.
2. جريان عرفا و صوفيه، اين جريان نيز كوشيد كه آيات قرآنى را مطابق انديشه خود تفسير كند و نظريات خود را ازآيات و احاديث بيرون آورد و حتى اگر در آيه چنان مفهومى نبود، تلاش مىكرد آن را بهگونهاى تأويل كند كه متناسب آن مفهوم باشد. تفسيرهاى آنان به آن معنا كه در وهله نخست به گوش مىرسيد، به ذهن نمىرسيد، اما بر اثر توضيح و توجه به اين اصل كه قرآن با بيان اين الفاظ در مقام اشاره بوده (از اين رو تفسير اشارى نامگذارى شد.) معانى را استخراج مىكردند و قائل به نوعى توسعه در معنا بودند فصوص الحكم ابن عربى و تفسير او بر آيات در فتوحات مكيه نمونهاى از اين جريان است.
شكل قابل قبولترى از اين جريان هم وجود دارد كه به نكات عرفانى در تفسير آيات مىپردازد. به عنوان نمونه در سوره كهف داستان موسى با آن مرد صالح مطالبى آمده كه مفسران سنتى به گونهاى تفسير كرده، اما عرفا و صوفيه نكات ديگرى از تعليمات را بيرون آورده و گفتهاند: آنچه در سراپرده اين داستان آمده، راز و رمز و اشارههايى است كه با نگاه سطحى و ظاهرى نمىتوان به آن دست يافت(1) از اين رو، اين واژگان رابايد در خدمت آن معانى گرفت.
البته تصوف، بيشتر به بخشهاى عملى مىانديشيد و از آيات قرآن آن دسته از مطالب راكه به اين جهت رهنمود مىداد بيرون مىكشيد. در حالى كه عارفان به توصيفهاى نظرى در توصيف جهان هستى و مركزيت آن، يعنى انديشه وحدت وجود. طبعاً معانى آيات قرآن را بهگونهاى توسعه مىدادند كه بتواند مبيّن آن دسته از مسايل عرفان نظرى باشد و حتى به شدت با تأويل آيات، چنان به فراخى واژهها در معانى جديد قرار مىدادند كه از حالت تفسير خارج مىشد و شكل تطبيق پيدا مىكرد. البته تأكيد مىكردند كه معانىاى كه ما پيشنهاد مىدهيم به اين گونه نيست كه وراى آن، معانى ديگر موجود نيست، بلكه برعكس مىگفتند: معناى ظاهرى پيش از هر چيزى به ذهن خطور مىكند، ولى معانى باطنى و لايههاى ديگرى از معنا در آيات نهفته است كه هر كسى نمىتواند به آن برسد و استنباط كند و مقدمات و شرايط و مقاماتى خاص طلب نمايد.(2)
3. جريان باطنيه، جريان ديگرى از مفسران عالم بودند كه در حقيقت به توسع معنا روى آوردند و استخراج مقاصد قرآن را بر پايه رمز و رازگويى و نشان گذارىهاى غير زبانى قرار دادند و بدون آن كه به ظاهر الفاظ و پيوند ميان معنا و لفظ تكيه كنند، تعليمات اعتقادى خود را به قرآن منتسب كرده و آن كلمات را بر پايه توسع معانى، بلكه نشانهگذارى از معانى از سنخ ديگر دانسته و به عنوان تفسير بطنى ارائه دادند. آنان بر اين عقيده بوده كه ظاهر به منزله پوست و باطن به منزله مغز كلام است و چون پوست بر اثر نگهدارى مغز آفريده شده، بايد در اصل به مغز راه يافت.
ابو حاتم رازى (م322) مؤلف كتاب الاصلاح، يكى از همين باطنيان مفسر است. وى در اين كتاب بارها تأكيد كرده كه هيچ باطنى بدون ظاهر نمىتواند تحقق يابد. با اين وجود، باطن جايگاه و مرتبت عظيمى دارد كه دين بدون آن جايگاهى ندارد.(3) در نظام اعتقادى باطنيه كه اسماعيليه با همه جريانها و گروههاى آن را تشكيل مىدهد، معانى لفظى و ظاهرى دستخوش تغييراتى مىشود، ولى معانى باطنى كه متضمن حقايق است همواره بدون تغيير و پايدار مىماند.(4)
تفاوت اين جريان با جريان عرفا و صوفيه آن است كه آنان معانى تأويلى را در اتصال و پيوند با معانى ظاهرى مىدانستند كه از طريق اشاره و توسعه آن معانى نشان داده مىشود، اما جريان باطنيه، توسعه در معانى را به لحاظ نشانهشناسى غير زبانى دانسته و اين الفاظ را افزون بر معانى ظاهرى، نماينده معانى مىدانند كه از ظاهر به آن راه نمىيابد، و نشانه زبانى نيست، بلكه با نشانهاى غير زبانى به دست مىآيد.
4. فلاسفه قديم (مشاء و اشراق) و جديد (حكمت متعاليه و متعاليه جديد). چند جريان ديگرى از مفسران اسلامى هستند كه به توسع در معانى روى آورده و خود را متمايز از تفسيرهاى گروههاى پيشين كردهاند. اين گروه با توسعه در معانى قرآن، روشى كاملاً مستدل برگزيده و هر جا كه معانى بر خلاف معانى ظاهرى تفسير كرده، سعى نموده مخاطبان خود را قانع سازند كه اين معانى، مورد نظر صاحب وحى بوده است.
الف: نخستين گروه از اين جريان را مىتوان در تفسيرهاى قرآنى اخوان الصفا و در كتاب رسائل آنان مشاهده كرد. هر چند جنبه استنادى و احياناً تحليلى اين آثار از جنبه استدلالى و منطقى آنان بيشتر و پر مايهتر است، با اين وصف وجه تمايز مكتب مشاء و اعتزال را از حكمت و بينش اخوان الصفا به سهولت هر چه بيشتر مىتوان دريافت. در نظر اين گروه بسيارى از چند معنايىها، ريشه در تفكر عقلانى آنان دارد. و برخى از مسايل حكمت خود را به زبان تمثيل بيان داشتهاند.(5) به همين دليل بخشى از تفسيرهاى آنان تأويلات آيات است كه با حكمت موافق است و اگر از ظاهر استفاده نمىشود، به اين دليل است كه آنها معتقدند: كلام وحى داراى ايما و اشاره است و در توسعه معنا تأكيد مىكنند و مىگويند: انبيا در خطابات خود الفاظى داراى معانى مشترك به كار مىبرند تا هرانسانى به اندازه قدرت عقل خود از آن بهره گيرد.(6)
ب: گروه ديگرى كه با توسعه در معانى در عالم اسلام نامبرده شدهاند، طرفداران حكمت مشاء و اشراق است. نخستين نماينده اين جريان ابو على سينا(م425) است كه در چند رساله تفسيرى خود از سورههاى كوچك قرآن اين روش توسعگرايى را نشان داده است. ابن سينا در تفسير سورههاى اعلى، توحيد، فلق و ناس (كه در رسائل ابن سينا و تراث الشيعه القرآنى، ج 2، به چاپ رسيده.) روش فلسفى خود را آشكار ساخته و نشان داده است كه او اين الفاظ را تنها در معانى ظاهرى بسنده نمىكند و خداوند به حقايقى وراى آنچه كه مردم از ظاهر اين الفاظ مىفهمند قصد كرده است و آن معانى را جز خواص درك نمىكنند. او در اين زمينه مىگويد: بر پيامبر شرط است كه در كلامش رمز و الفاظش اشاره باشد، چنانكه افلاطون در كتاب نواميس مىنويسد: كسى كه از معانى رمزى پيامبران آگاه نباشد، به ملوك الهى نرسيده است.(7)
ابن سينا گاهى در تفسير آيات (آنگونه كه در برخى مقالات از روش فلاسفه و مكتب عقلى شرح دادهام)،(8) از روش تبيين معارف قرآنى در قالب بيان تمثيلى در ضمن ذكر داستانهايى چون زنده بيدار (حى بن يقظان) رسالة الطير استفاده برده و تبيين اين معارف را با زبان ديگر به ميان كشيده، به همين دليل اين معارف همراه با ذكر اصطلاحاتى فلسفى انجام گرفته و در چارچوب براهين مخصوص به خود عرضه شده است.
اما شگفتتر از ابن سينا، شيخ اشراق، شهاب الدين سهروردى (م587) است كه او نيز به توسع معانى روى آورده و نمونه ديگرى از اين جريان را به منصه ظهور رسانده است. حكمت سهروردى حكمت مبتنى بر ذوق و كشف است، حكمتى كه عقل و علم اكتسابى را مقدمهاى براى شهود و اشراق مىداند. در اين حكمت راه استدلال با راه كشف و شهود تركيب مىگردد.
از شيخ اشراق آثار فراوانى بر جاى مانده، اما رسالههايى چند از او جنبه تفسيرى پيدا كرده است. رساله الواح عماديه، كلمة التصوف او مشتمل بر تفسير و مبانى قرآنى است.
او در جايى از اين رسائل مبناى توسعه معانى را با اين جمله كوتاه نشان مىدهد: «اقرأ القرآن كأنه نزل فى شأنك»(9): قرآن را بخوان آنگونه كه گويى بر شأن تو نازل شده است.
از ديدگاه سهروردى، بايد به قرآن به عنوان يك اثر چندمعنايى نگريست، زيرا قرآن آيينهاى است كه هر كس به اقتضاى حال و شأن خويش معناى خاصى از آن را در مىيابد، يا تصوير خود را در آن مىيابد. البته اين معانى به حساب تأويل هم گذاشته شده، ولى كسى كه معتقد است علاوه بر معناى ظاهرى، معناى ديگرى نيز وجود دارد كه بر حسب مراتب و مقامات و معرفت سالك دريافت مىشود، در حقيقت قائل به ظرفيتپذيرى قرآن بر چند معنايى است.(10) به همين دليل او در كتاب قصة الغربة الغريبه، نمونهاى از تأويل آيات در مراحل سير و سلوك را با توسعه معنا ارائه مىدهد و در جايى به مناسبت تفسير: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ»(11) شاهد مىآورد كه در اين آيه مقصد اصلى آب خارجى نيست و مراد از آب، حيات عقلى است.(12)
ج : اين توسعه معانى در فلسفه حكمت متعاليه نيز ديده مىشود. حكمت متعاليه كه تركيبى از فلسفه نو افلاطونى با عرفان نظرى، با جمع ميان معانى ظاهرى و باطنى است. نخست به روش ديگر مفسران، معانى معهود از كلام را ارائه مىدهد وسپس با توسعه در معانى تلاش مىكند در قالب و قواعد تفسير سخن ديگرى ارائه دهد كه اشارهاى به مبانى فلسفى و عرفانى اوست.
5. جريان علمگرايى قديم و جديد. از جريانهاى مهم و تأثيرگذار در گفتمان توسعه معنا، مفسران علمگرا هستند. اين جريان كه پس از غزالى نامبردار شد و در تفسير فخر رازى نمودهايى پيدا كرد، در يكصد سال اخير در فرهنگ تفسير جاى ويژهاى يافت و همانگونه كه جريان معتزله در قرن چهارم نقطه عطفى درتحول تفسيرهاى عقلى گرديد، اين جريان نيز نقطه عطفى در تاريخ توسعه معنا بود كه بستر گرايش ويژهاى را به دنبال خود به وجود آورد. در حقيقت شاطبى (م 790) در واكنش به اين جريان بود كه نقدهاى خود را بر مبناى توسعه معنا نوشت و شلتوت و امين الخولى (از معاصران) و ديگر مخالفان توسعه معنا در اين نيم سده با نگاهى به اين گونه تفسيرها واكنش نشان داده و آن را انحراف از تفسير دانستهاند.
به هر حال، ايده كلى اين گروه اين است كه قرآن از سوى خداوند نازل شده و با همين الفاظ به ارائه شگفتىهاى طبيعت و دانستنىهاى علمى پرداخته است و اگر مسلمانان در عصر نزول به آن معانى توجه نداشتهاند، نه از اين باب بوده كه خداوند آن معانى را قصد نكرده، بلكه مسلمانان بودهاند كه به آن توجه نداشتهاند؛ از اين رو امروز با رشد و شكوفايى علم، اين معانى كشف شده است. اگر در جاهايى به ظاهر تفسيرى با علم ناسازگار به نظر مىرسد، به اين دليل است كه معانى آن كلمات به خوبى فهميده نشده است، مثلاً اگر در قرآن آمده است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ»؛(13) به اين معناى توراتى نيست كه خداوند انسان را يكبار از خاك آفريد، بلكه مراد آن است كه انسان در طى فرآيندى تدريجى و مرحله به مرحله آفريده شده است.(14) چنانكه رجم شياطين به وسيله شهاب در آسمان كه در چند آيه مطرح شده، ذهن مفسران علمگراى اين قرن را به خود مشغول كرده است. طنطاوى با كنايى دانستن اين آيات از آنها تفسيرى به جز آنچه مفسران سلف فهميدهاند، برداشت كرده است.(15)
از نظر اين گروه قرآن در بيان معارف خود به گونهاى سخن گفته كه براى عقلها قابل پذيرش و براى نفوس قابل فهم باشد. بر همين اساس، به اجمال سخن گفته، لايه به لايه سخن گفته، عقايد مردم متداول عصر نزول را در نظر داشته و از موضوعاتى سخن گفته كه با آن سر و كار داشتهاند. مثلاً از شتر، صحرا، بيابانهاى تفتيده، آرزوى آب و سبزى، چون متناسب با زندگى اعراب اين گونه بوده است، ولى مفهوم اين ويژگى، آن نيست كه تنها در محدوده فهم آنان سخن گفته باشد.
به عنوان نمونه اگر خداوند مىفرمايد: «يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ».(16) خداوند آسمان را نگاه مىدارد تا مبادا بر زمين فرو افتد. افتادن آسمان بر زمين در مفهوم مردم عصر نزول چه بوده است و امروز مردم افتادن آسمان را چه چيز مىدانند؟ ممكن است فهم آنان اين باشد كه خدا آسمان را با همه ماه و ستارهها نگه داشته است. اين فهم ساده و ابتدايى است.(17) و فهم ديگر از نگه داشتن آسمان، وجود نيروى جاذبه براى مهار كردن سيارات است، فهمى كه تفصيلى از طرح ساده امساك مىباشد و به صورت اجمالى و ساده و مناسب با دريافتهاى علمى عصر نزول بيان شده و امروز مفسر علمى آن را بهگونهاى ديگر توضيح و تفصيل مىدهد.
در اينجا واژه امساك در نظر مفسران علمى چنان ظرفيت معنايى را دارد كه شامل نگهدارى جاذبهآميز هم بشود، هر چند كه اين توسعه در عصر نزول قرآن قابل فهم نبوده باشد.
6 . جريان تفسير اجتماعى. اين جريان هر چند پس از تفسير علمى رشد و بالندگى پيدا كرد، اما خيزش آن گستردهتر و در حوزههاى گوناگون فرهنگى، سياسى، مدنى و حقوقى بود. پرداختن به مباحث ياد شده در تفسير در اين دوره امرى نوظهور و شگفتانگيز است كه هيچگاه با اين شدت و گستردگى در ميان مفسران پيشين مطرح نبوده است. همچنين در اين جريان شاهد اوجگيرى مباحث نظامسازى و فلسفهسازى، مانند نظام اقتصادى، نظام سياسى، فلسفه تاريخ، فلسفه اجتماعى هستيم.
به همين دليل تفاسير معاصر از حيث ابداع و به كارگيرى روشهاى نوين تفسيرى و توسعه دادن در معانى، به ويژه با روش تفسير موضوعى از همه جريانهاى پيشين ممتاز گشتهاند. اين مفسران كه خود را در برابر پرسشهاى جديد و چالشهاى نوين مىديدند، به پاسخگويى به شبهات و طرح مسايلى در حوزه مسايل جهانى برآمدند. تفسيرى كه از آيات در حوزه آزادى اجتماعى، حقوق بشر، آزادىسياسى، نظام مالى، نظام حقوق زن ارائه دادند، بسيار شگفتانگيز و در استناد به همان واژههايى بود كه مفسران پيشين به هيچ وجه از آنها چنين معانى استنباط نمىكردند، بلكه تلقى متفاوتى داشتند. به عنوان نمونه ابن عاشور در تفسیر التحریر و التنویر (ج1/93) قرآن را معجزه الهی می داند که با ظرفیت بالایی به بیان مقاصد می پردازد و از تمام ظرفیت خود برای توسعه معنا بهره می برد. و این تکثیر معنا یکی از وجوه اعجاز قرآن است. وی می نویسد: فالقرآن من جانب اعجازه یکون اکثر المعانی من المعانی المعتادة التی یودعها البلغاء فی کلامهم. و هو لکونه کتاب تشریع و تأدیب و تعلیم کان حقیقاً بأن یودع فیه من المعانی و المقاصد أکثر ما تحتمله الالفاظ فی اقل ما یمکن من المقدار بحسب ماتسمح به اللغة الوارد هو بها التی هی أسمح اللغات، بهذه الاعتبارات، لیحصل تمام المقصود من الارشاد الذی جاء لأجله فی جمیع نواحی الهدی.
يكى از عواملى كه زمينه ساز به وجود آمدن اين جريانی بود، هجمههاى شبهه افكنانه، فعاليت مستشرقان و جريان ماترياليسم و كمونيسم در كشورهاى اسلامى بود. اين تهاجم از سويى باعث مىشد كه آنان به اشكالات و شبهات پاسخ دهند. و از سوى ديگر به مبنا قرار دادن قرآن به عنوان منبع منحصر به فرد و خللناپذير معارف اسلامى و به كاربستن شيوههاى تحليل عقلى در تفسير قرآن به كار گيرند.
علامه طباطبايى در چرايى اين تحول و تفاوت فهم مىگويد: «احاطه به تمام مطالب قرآن و رموز و اسرار زياد آنها با آن وسعت عجيب آن جز براى اندك و بسيار اندكى از مردم كه متوغل در تدبر و تفكر معارف دينى بوده ميسر نخواهد بود.»(18)
همچنين ايشان آيات قرآن را از حيث معنا داراى مراتب مختلف مىداند. آياتى كه تحمل معانى متعدد را دارند و آياتى كه به يك معناى خاص تصريح دارند، چنانكه در بحث مصداق، اين سخن را مطرح مىكند كه براى قرآن از جهت انطباق بر مصاديق گوناگون داراى ظرفيتهاى بسيار است و نمىتوان كلام الهى را به مورد نزول محدود كرد، بلكه بايد به هر چيزى كه مناسب آن مفهوم است گسترش داد.(19)
از سوى ديگر اين توسعهپذيرى معنا از نظر ايشان فقط در دستهاى از آيات قرآن است، نه در همه آيات، زيرا در باب معارف است، نه در احكام كه ما با محدوديت معنا در عصر نزول مواجه هستيم، لذا همه آن حقايق را نمىتوان در قالب الفاظ ريخت و ناچار خداوند آن علوم و حقايق را در ظرفى بسيار محدود مىريزد، در آن صورت هر چند مراد متكلم ثابت است، اما چون به مانند مثال، اشاره ونشانه است كه شمولپذيرى دارد و وقتى به ذهنها القا مىگردد، افراد متناسب با دانستنىها و محدوديتهاى ذهنى و سطح فهم و اندازه تدبر خود به آن مىرسند.(20)
نمونه اين شمول معنايى را در تفسير آيه «فَبَشِّرْ عِباد الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ».(21) نسبت به اين جريان مىبينيم، كه از سويى به آزادانديشى تأكيد مىشود و از سويى كسانى كه كلمه قول در آيه را قرآن و اوامر الهى گرفتهاند، مىگويند: «هيچ دليل براى اين تفسيرهاى محدود از معناى قول در دست نيست، بلكه ظاهر آيه هرگونه قول و سخن را شامل مىشود. در اين آيه به بندگان خدا اين فرصت داده شده، كه از ميان تمام سخنان، آن را بر گزينند كه احسن مىدانند».(22)
لزوم توسعه بخشى به دائره معانى احتمالى
همواره اين پرسش مطرح است كه هدف از تفسير چيست با آن همه تفسيرهايى كه درباره آيات نقل و نگاشته شده، چه ضرورتى براى توسعه معناست. در اين زمينه از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده است : «لايكون الرجل فقيهاً كلّ الفقه حتى يرى للقرآن وجوهاً كثيرة».(23) و منظور از وجوه، نظام چند وجهى الفاظ قرآن است كه در معانى بسيار بهكار گرفته شده است. از برخى صحابه در تفسير اين جمله نقل شده كه مراد اين است كه: لفظ واحدى را داراى معانى بسيار ببيند.(24) و يا از امير مؤمنان نقل شده است : «القرآن حَمّال ذو وجوه». و روايات بسيار ديگرى كه به اين مضمون رسيده و همگى در اثبات چند معنايى بودن و داشتن ظرفيت توسعه كلام الهى است.(25)
از طرفى در كتابهاى بسيارى كه درباره معانى القرآن نگارش يافته، اين چند وجهى بودن زبان نشان داده شده است كه دست كم به پانزده كتاب با اين نام، از اواخر قرن دوم تا اوائل قرن چهارم مىتوان اشاره كرد. از معروفترين اين كتابها معانى القرآن ابو جعفر رواسى، على بن حمزه كسايى، ابو عبيده معمر بن سلام (م210) ابن حبيب نحوى (م180) يحيى بن زياد فراء(م207) محمد بن يزيد مُبّرد(م285) ابو العباس ثعلب (م291) اخفش (م211) ابن كيسان(م299) ابن انبارى، ابو على فارسى، زجاج (م311) ابوجعفرنحاس (م338) و ديگران است. اين كتابها همگى كاوش در معانى قرآن و نشان دادن لايه هاى آن است، لايههايى كه حتى برخى از آنها در عصر نزول فهميده مىشده است.
اما اين پرسش مطرح است كه چه ضرورتى براى توسعه بخشى به دايره معانى احتمالى قرآن است و اين توسعه بخشى چه تأثيرى در تفسيرهاى كلام مىبخشد. براى روشن شدن اين ضرورت لازم است چند نكته بيان شود كه منظور از توسعه معنايى چيست، چه تفاوتى ميان توسعه و تحول معنايى است. مبانى ظرفيتپذيرى معنا فراتر از فهم صحابه و عصر نزول كدام است و اگر معانى را به فهم عصر نزول محدود كرديم، چه پيامدهايى دارد.
مراد از توسعه معنايى
توسعه معنايى داراى ابعاد گوناگون است. بخشى از اين توسعه ناظر به مفهوم شمول معنايى است كه لازم است درباره آن سخن گفته شود.
1. در علم معناشناسى، «شمول معنايى» يكى از مباحث پيچيدهاى است كه در چارچوب معناشناسى ساختارگرا مطرح مىگردد. منظور از آن گسترش معنا در ميان دو يا چند واژهاى است كه معنا يكى از آنها بتواند از آن چنان وسعتى برخوردار باشد كه معناى واژههاى ديگر را نيز شامل شود.(26) اين شمول معنايى در فرهنگ بومى، گاهى از آن تعبير به لفظ عام و يا مطلق مىشود. براى تشخيص شمول معنايى ميان دو واژه مىتوان از رابطه منطقى استلزام استفاده كرد، يعنى صحت يك جمله با واژه فراگيرنده مستلزم صحت جملهاى با واژه مورد شمول باشد.
نكته ديگرى كه در مورد شمول معنايى مىتوان مطرح كرد، امكان ارتقاى يكى از واژههاى مورد شمول در جايگاه واژه فراگيرنده است.(27) به عنوان نمونه واژههاى سلطان كه ناظر به مفهوم قدرت و سلطه است، هم شامل قدرت سياسى مىشود، هم قدرت اقتصادى و هم قدرت علمى. بنابراين اگر در قرآن آمده است: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ»(28) اى گروه جنيان و انسيان، اگر مىتوانيد از كرانههاى آسمانها و زمين به بيرون رخنه كنيد، مىتوان اين سلطنت را با علم تطبيق داد و مفهوم آيه را براىامكان دستيابى به كرات ديگر در آينده به وسيله كشف علوم (سلطان) با شمول معنايى بهتر فهميد، هر چند كه در عصر نزول اين مفهوم از سلطان به ذهن نرسيده باشد.
2. بخش ديگر از توسعه ناظر به مصداق و معناى واژه در بيرون از ذهن است. آنچه از تصور صوتى حاصل مىگردد، دال ناميده مىشود. دال پديدهاى ذهنى است كه به نظام زبان تعلق مىگيرد و آنچه به خارج از آن پديده تعلق مىگيرد مدلول ناميده مىشود.
البته برخى گفتهاند: رابطه بين تصور ذهنى، پيوند روانى است، بدين ترتيب كه وقتى ما در مورد اسمى فكر مىكنيم، در همان لحظه نوعى تصور ذهنى از موضوع مورد نظر آن اسم براى ما بهوجود مىآيد. بنابراين معناى يك اسم در ارتباط با عملكرد ما در برقرار ساختن تداعى ميان اسم و معناى آن مىباشد و به همين ترتيب است كه مىتوانيم دريابيم كه صورت عرش در قرآن به يك تخت محل فرمانروايى اطلاق مىگردد كه يكبار در داستان ملكه سبأ(29) و يكبار در حق خداوند(30) استعمال شده است. البته هر چه اين پيوند از شمول و آگاهى بيشترى برخوردار باشد، از توسعه معنايى فراترى برخوردار خواهد بود.
به عنوان نمونه در قرآن درباره ثروت و دارايىهاى بين مردم دستور داده كه سهمى از آن را براى پيامبر (مسايل دينى) و بستگان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان اختصاص دهند و فلسفه اين دستور را اينگونه بيان كرده است: «كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ».(31) تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. اينكه ثروت به صورت انحصارى و رانتى در اختيار عدهاى محدود باشد، اشكال و مصاديق گوناگونى دارد، تنها توسعه معنايى از اين تصور ذهنى در سير تاريخى جهتهاى متفاوتى دارد و در علم اقتصاد در حوزه توليد، توزيع و مصرف در صورتى به خوبى فهم مىگردد كه آگاهى بيشترى از واژه «دُولَةً» پديد آيد و ضايعات و مفاسد انحصار و رانت در علم اقتصاد و پيامدهاى اجتماعى، اقتصادى و اخلاقى و حتى معنوى آن روشن گردد.
3. روابط مدلولى، بخشى از توسعه معناى ناظر به تفسيرها و كشف لوازم معنا است. زيرا گاهى فهم معنا، از دلالت مطابقى و تضمنى كلام استفاده مىشود و گاهى از لوازم و نتايج كلام. شگفت آنكه اين توسعه معنايى دقيقاً وابسته به شناخت نشانههاى غير زبانى و عوامل بيرونى زبان است. مفسر بر اساس آگاهىهايى كه به دست مىآورد و در سير تحول علم با آن آشنا مىگردد، به لوازمى برخورد مىكند كه پيش از آن براى مخاطب عصر نزول مورد توجه نبوده و روابط مدلولى آن را نمىشناخته و يا از لوازم آن در حوزه روانشناسى، جامعهشناسى، علم هيئت و نجوم و تاريخ با خبر نبوده است و امروز وقتى كه به اين پيام برخورد مىكند، سطح آگاهى كشفيات جديدى از مدلول را آشكار مىسازد. به عنوان نمونه كلمه حديد در آيه : «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ».(32) است كه از روابط مدلولى و ملازمات معنايى آن معنايى فراتر از آهن استفاده مىشود، با آنكه حديد در آياتى ديگر به مفهوم محدود استعمال شده است.(33) در اينجا مفسران جديد از حديد اسلحه و توان نظامى و آلات و ادوات سنگين فولاد استفاده كردهاند.(34) با توجه به لوازم و نتايج كلام، با آنكه همين حديد در داستان ذوالقرنين براى ساختن سد دفاعى استفاده شده است. «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ».(35) اما به قول علامه طباطبايى «از كلمه «بَأْسٌ شَدِيدٌ»، كه بأس شدت در تأثير را مىرساند، و ناظر به شدت در دفاع و جنگ مىباشد و چون همواره در جنگها نياز شديد به آهن آلات و فولاد و انواع اسلحه مىباشد، قرآن از اين كلمه به معناى خاص آن توجه مىدهد.»(36) و مفسران توسعى در معنا را قائل مىشوند. و مهمتر نسبتى ميان تحقق عدالت و ارزشهاى معنوى با وجود آهن و سلاح و توان نظامى قائل شدهاند.(37)
عوامل تحول معنا
گفتيم پديده معنا از آن جا شكل مىگيرد كه زبان يك نظام ارتباطى برقرار مىكند كه در يك سوى آن دال و در سوى ديگر آن مدلول قرار دارد و مدلول پديدهاى است در دنياى خارج كه براى آن نامگذارى مىشود و چون دنياى خارج در حال تحول است، معنا نيز دستخوش تحول خواه د بود. پديده معنا چون با جهانبينى و فرهنگ ارتباط دارد، هر گاه اين جهانبينى و فرهنگ دگرگون شود، معنا نيز تحول پيدا مىكند.
از سوى ديگر نبايد از ياد ببريم كه دانش معناشناسى اساساً براى نخستين بار به تحول معنا در طول زمان توجه داشته و بر اين اساس اطلاق شده است.(38)
بنابراين طبيعى است كه عوامل تحول معنا را بررسى كنيم و ببينيم اين تحول بر اثر چه چيزهايى در قرآن اتفاق افتاده و عوامل روحى، روانى، تربيتى، اجتماعى و علمى چگونه در تغيير معنا تأثير گذاشته است، با اينكه مىدانيم قرآن در بهكارگيرى واژه براى انتقال معنا گزينشگر است. مثلاً واژههايى كه براى پديدههاى ناخوشايند و يا غير نزاكتى استعمال مىشده به سرعت جاى خود را به واژههاى جديدترى داده و اين واژهها نيز باگسترش فرهنگ به نوبه خود به لغات تازهترى تبديل شدهاند.
مثلاً در قرآن واژه لمس در سورههاى مدنى براى نزديكى و زناشويى بهكار رفته،(39) با آنكه پيش از اين از واژه كنايى جماع استفاده مىشده و پيش از آن نيز از كلمه مقاربه و تقرب(40) و پيش از همه آنها از واژه نكاح (اشاره به عمل مقاربت) استفاده شده است.(41) با آنكه همه اين واژهها ناقل يك معنا است، گاهى اين تغيير و تحول عصرى و يا قريب به عصر هستند، در نتيجه نيازهاى جديد باعث خلق و تحول معنا شده است. درك اين واقعيت در امروز خيلى آسان است. مثلاً دو كلمه رايانه و يارانه به مناسبت نياز اختراع شده است، اما در طول تاريخ و يا در عصر نزول قرآن نيازمند به شناخت تاريخ و تحولات زبانى و فرهنگى و جهانبينى منطقه و جغرافيايى خاص است.
اين بحث از آن جهت اهميت دارد تا مرز ميان تحول و توسعه در معنا روشن شود و معلوم گردد كه چه چيزهايى را مىتوان از واژهاى كه در عصرى براى معنايى خاص استعمال شده، براى معنايى كه بعدها استعمال و تبديل به اصطلاح جديد شده استفاده كرد و چه چيزهايى واقعاً از مدلول كلام و منظور نظر قرآنى گرفته شده و مىتوان آن معنا را به حساب دال گذاشت.
به هر حال معنا در طول دگرگونى براثر فضا و بستر و عوامل گوناگونى پديد مىآيد. اين عوامل يكى از راههاى شناسايى تغيير معنا و جداسازى معنا از ساختار اصلى جمله و كلام در توسعه معناست.
1. ساخت واژگانى. دگرگونى ساخت واژه، يكى از عوامل تغيير معناست. ريشه و اصل و يا كلمات سه حرفى و يا صورتى كوتاه تبديل به واژههاى چند حرفى مىشود و سپس موجب تغييرات در معنا مىگردد. مانند تغيير كلمه سه حرفى به ابواب افعال، تفعيل، استفعال و مفاعله كه اين جابهجايى موجب دگرگونى در معنا مىشود و يا خارج از ساخت عمل مىكند. مثلاً كلمه علم را در قرآن در نظر بگيريد، با كلمه: عَلْمَنِه كه امروز استفاده مىشود و براى علمگرايى و علمانيه براى سكولاريزم. كلمه عقل در ريشه اصلى خود امساك، گره، ريسمان، با تركيبات بعدى آن مانند عاقل (كسى كه قوه درك و تميز دارد.) عقال يا معناى فعلى آن مانند يعقلون كه با دگرگونى ساخت واژه، معناى كلام دگرگون مىشود.
2. مؤلفه هاى معنايى. تحول معنا از طريق عناصر يا مؤلفههايى كه مميز معنا هستند. اين مؤلفهها گاهى به صورت سنتى و قاعده زبانى هستند و به طور طبيعى در ساختار واژه رعايت مىشود. مانند نقش جنسيت در معناى واژه كه براى مؤنث و مذكر اين معنا تغيير پيدا مىكند، نخل، نخله، يا مفرد و جمع مانند: كلمه سماء، سماوات، و گاهى حاكى از ارائه نوعى چارچوب نظرى به منظور بررسى تمام روابطى است كه ميان معانى وجود دارد. اين روابط گاهى در قالب فرهنگ عصر مطرح مىشود و گاهى در قالب جهانبينى گوينده و يا مخاطب. مثلاً كلمه صالحات، قانتات، حافظات غيب در آيه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ»،(42) گرچه معانى كلى هستند كه در جاهاى ديگر قرآن به كار رفته، اما عمل صالح و حافظ غيب در اينجا ناظر به حقوق خانوادگى و ضرورت رعايت فرمانبردارى مطرح است و به معناى قنوت در جاهاى ديگر(43) نيست.
در اينجا ارائه معنا در چارچوب مؤلفههاى معنايى و بررسى تمام روابطى كه ميان واژههاى ديگر اين آيه مطرح است معنا مىشود و لذا اگر تحولى در معنا اتفاق مىافتد، بايد اين تحول را با بررسى تمام نكتههايى در نظر گرفت كه متكلم در فضاى آن قرار دارد و نمىتوان قائل به شمول معنايى فراتر از روال كلام قائل شد. در اينجا تأثير روابط معنايى در محدوديت معنا نشان مىدهد. و در برابر كلمه كتاب در آيه «وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا».(44) روابط معنا ناظر به نامه اعمال است، اما مىتواند ناظر به قرآن هم باشد. چنانكه در برخى روايات اين فراز تقطيع شده و به معناى قرآن استعمال گرديده است. (در اين زمينه ملاحظه فرازهاى قرآنى براى نشان دادن تحول يا توسعه معنا قابل توجه است.)(45)
نكته مهم در اين بخش تأثير اين مؤلفهها در توسعه و تضييق و يا جهت گيرى خاص در معنا است. مثلاً كلمه شعائر اللَّه در آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ».(46) را نمىتوان با تحولات معنايى كه درباره اين كلمه در ادوار مختلف ايجاد شده مرتبط ساخت، چنانكه مفسران به اين نكته اذعان كردهاند كه منظور از شعائر اللَّه، يعنى مناسك حج و احكام خاص است.(47)
3. بافت زبانى. يكى ديگر از عواملى است كه باعث تغيير معنا مىشود و در بافت و سياق كلام تحول معنا به شكل شگفت انگيزى رخ مىدهد. بنابراين معناى يك واژه را مىتوان بر اساس محيط وقوع آن عصر تعيين كرد. به عنوان مثال كلمه عقد و عقده كه به معناى جمع بين اطراف است،(48) در قرآن بارها استعمال شده و در اجسام سخت بهكار گرفته مىشود، مانند عقد حبل (گره ريسمان) گاهى درباره محكم كردن سوگند و پيمان استعمال مىشود، چنانكه در قرآن آمده است: «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ»(49) يا دستور داده مىشود كه به عقود خود پايبند باشيد مانند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ».(50) يا: «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ»؛ يا بر حسب بافت زبانى براى روابط همسرى بهكار گرفته مىشود: «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ».(51) يا واقعاً به معناى گره استعمال مىشود، ولى معناى كنايى دارد: «وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِىالْعُقَدِ»(52). يا به باز كردن زبان و پيچيدگىهاى آن اشاره مىكند : «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِى».(53) اين تحول معنايى همه در بافت زبانى نمود پيدا كرده و با سياق كلام قابل شناسايى است.
تفاوت ميان توسعه و تحول معنا
اينكه معنا در طى تحول زمان و زبان، دگرگون مىشود، و نيز معنا گاهى از ساختار واژگانى خود جدا مىشود كه هيچ نسبتى با معناى اوليه ندارد، باز نمونههاى بسيارى در زبانهاى مختلف دارد. مثلاً کلمه جهل و جهالترا در نظر بگیرید. جهل در استعمال امروز آن در برابر علم آمده زیرا در فلسفه یونانی جهل در برابر علم استعمال شده است. در حالی که این کلمه در برابر حکمت و تعقل و اندیشه ورزی و با تدبیر انجام دادن کار است. کاری که با سفاهت و از روی غضب و حماقت انجام گیرد جهالت است.( کفایة الاصول، ص297، اصول مظفرج3، ص 75، خداو انسان در قرآن ایزوتسو، ص 262). بررسى تحول معنا را مىتوان حتى از استعمالات مختلف يك واژه در قرآن مشاهده كرد. راغب اصفهانى بارها به مناسبت استعمالات واژه اين گوناگونى را در كتاب مفردات الفاظ قرآن نشان داده است. اين دگرگونىها به چند صورت تحقق مىيابد:
الف) گاهى در محدوده معناى اصلى است و با تحفظ كليت و شمول معنا است. به اين صورت كه افراد با وضع عام معنا، موضوع له عامى براى آن مشخص كردهاند. يا معنا خاص است، و لفظ و واژگان آن هم خاص مىشود. در اين صورت وضع عام و موضوع له عام و وضع خاص و موضوع له آن خاص مىگردد و تطابق ميان دال و مدلول حاصل شده است.
ب) گاهى بيرون از معنا و مراد استعمال شده، هر چند با نوعى پيوند با معناى اصلى كه در اين صورت استعمال لفظ در معنايى غير موضوع له مىشود و از نظر اصطلاحى مجاز شمرده مىگردد. به هر حال اين موارد به شرح زير است:
1. در معناشناسى گاهى به صورت تخصيص معنا و محدود كردن معنا از واژههاست. يعنى از انواع دلالتها، دلالت خاص مراد است. مانند استعمال كلمه يد در آيه «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما».(54) كه مراد از يد انگشتان دست است، نه تمام دست و قرآن از كل يد جزء را اراده كرده است. و نيز در آيه «فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْواهِهِمْ»(55) كه دست به دهن بردن، ناظر به جزيى از دست است، نه همه دست.
2. توسعه معنا مانند واژه: سلخ كه به معناى كندن پوست حيوان است و آن درباره تمام شدن ماه استعمال شده است: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ».(56) كه گويى ماه پوست كنده و پوست جديد در حال روييدن است.
3. به استعاره بردن معنا. كلمه سوره در قرآن از حصار ديوار شهر استعاره برده شده و گويى با آمدن بسم اللَّه حصار جديد ساخته شده است و قرآن در آيات فراوانى اين لفظ را به كارگرفته است. مانند «سُورَةٌ أَنْزَلْناها».(57)
4. رابطه كل به جزء مثل كلمه فحش و فاحشه كه به معناى عمل زشت است، اما در كارهاى جنسى غير مشروع استعمال شده است : «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ».(58) پيش از اين در واژه يد هم ديديم كه چگونه از كل جزء اراده شده است.
5. تقويت و تأكيد بر معنا تا جايى كه براى نشان دادن شدت از واژهاى با ويژگىهاى خاص استفاده مىشود، مانند كلمه صاغرون در آيه «حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ».(59) كه به معناى كوچكتر كردن خود آمده است، در اينجا خضوع در برابر قانون استعمال شده است. هر چند راغب اصفهانى(60) به يكى از اوصاف واژه اشاره مىكند : كسى كه به مرتبه پايين و تحت امر خود رضايت داده است. در اين جمله التزام است، اما التزامى استفاده نمىشود كه در نهايت فرمانبردارى از آن استفاده نشود، چنانكه در سوره يوسف در داستان تمكين يوسف از زليخا(61) همين تعبير به كار گرفته شده است. معناى صغر و صغير كوچك شدن است، اما استعمال آن براى نهايت و شدت اطاعت و تسليم در برابر قوانين در آيه اول و تسليم محض در آيه دوم مدّ نظر است.
6 . گاهى تغيير در معنا براى تنزل معنايى است. در قرآن اين تنزل درباره عبد العزى بن عبدالمطلب عموى پيامبر آمده و با تعبير ابى لهب (آتش بيار) و دربارة زن او حمالة الحطب (باركش هيزم) به كار رفته است، در حالى كه اين واژهها در اصل معنايى ديگر دارد و در اينجا براى تنزل موقعيت مخاطب آمده و اين تحول با ذكر وصفى و اسمى بهكار گرفته شده است.
نمونهاى از تحول معنايى در خود قرآن و بهكارگيرى واژهاى براى معناى ديگر بسيار است واين نشان مىدهد كه در كتابى كه در مدت بيست و اندى سال نازل شده، چگونه تحول در معنا رخ مىدهد و طبيعى است.
اما اين تحول معنا در طول زمان پس از عصر نزول و حتى در بستر فرهنگسازى واژههاى قرآن ادامه يافته و از صورت انتخابى و اختيارى و اتفاقى زبان برخاسته است و جالب اينكه اين گزينش و تغيير در همه زبانهايى كه مسلمانان به گونهاى با آن درگير بودهاند شكل گرفته است.
مثلاً در زبان فارسى مىگويند: فلانى بوى الرحمانش بلند است. واژه الرحمن معنايى دارد و خواندن آن در مجلس ختم معنايى و تحول معنا در استعمال عرف معنايى ديگر پيدا مىكند. يا مىگويند: تا هم فيها خالدون او سوخت، يعنى حداكثر و نهايت آن. يا مىگويند: جابهجا كنعبد، جابهجا كنستعين، يعنى هر چيزى در جاى خود. يا مىگويند: رطب و يابس نباف. و دهها مثل و نمونه ديگر كه از ساختار اوليه خود خارج و به معانى ديگرى بهكار گرفته شده است.(62)
اما گاهى تحول معنايى نيست، بلكه توسعه معنا است. به اين صورت كه واژگان از آغاز ظرفيت دريافت معنا را با مراتب گوناگون دارد و به لحاظ مفردات و يا تركيب لايههاى گوناگونى از معنا را شامل مىشود و در عصر نزول تنها يك جنبه از معنا مورد توجه و فهم بوده است، اما جنبههاى ديگر معنا مىتوانسته در كلام فهميده شود، كه به دليل محدود بودن دانش بشرى، يا به لحاظ رشد نيافتگى، يا عدم تدبر در آيات و يا عدم غناى علمى مسلمانان در حوزه مسايل عقلى، فلسفى، عرفانى و اجتماعى و يا تأثير ذهنيتهاى خاص فرهنگى و تلقىهايى كه در حوزه انسانشناسى داشتهاند، يا فهم ابتدايى و سادهاى از واژه يا تركيب جملهها داشته برداشتهاى سطحى كردهاند و امروز با تأمل در آيات يا آن فهم اوليه به قرينههاى مسلّم و قطعى تخطئه مىشود، و يا اصلاح مىگردد و يا معانى افزون بر آنچه آنها گفتهاند از مدلول كلام در حوزه مفهوم، مصداق، و لوازم آن استفاده مىشود. در اين صورت تفاوت جدى ميان تحول معنا و توسعه معنا روشن مىگردد.
البته تحول معنا الزاماً به مراد و مفاد كلام بر نمىگردد و دليلى نيست كه حتماً مقصود گوينده باشد، هر چند گاهى اين تحول ناشى از خود كلام و تعمق در كلام است، اما توسعه معنا برخاسته از شمولپذيرى واژگان و ظرفيتپذيرى كلام براى چند معنايى در قلمرو معناى پايه و اصلى واژه است.
در حقيقت توسعه معنا، فهم جديد از معنا است. اما اين فهم گتره و بىقانون نيست، فهمى است برخاسته از وضع و دلالت تصديقى و نه تصورى كه تنها از لفظ استفاده مىشود، بلكه شاهدى دارد كه مقصود و نظر گوينده هم مىباشد.
در دلالت تصديقى چهار شرط قيد شده است : 1. بايد احراز شود كه متكلم در مقام بيان و افاده بوده است. 2. احراز شود كه از بهكارگيرى اين واژه قصد جدى داشته است. 3. متكلم آگاه به مفاد و لوازم كلام خود بوده و نتيجه و يا شمول مصاديق را در نظر داشته. 4. قرينهاى براى اراده خلاف موضوع له نصب نكرده است.(63) در اين صورت است كه توسعه معنا امرى معقول و مستند مىشود و به حساب تحول در معنا گذاشته نمىشود.
پيامدهاى محدود كردن معنا
كسانى كه توسعه معنا را جايز نشمردهاند و فهم را محدود به عصر نزول كردهاند، بايد توجه به آثار و پيامدهاى آن داشته باشند كه لازمه اين نظريه:
1. محدود كردن معنا در سطح فهم مردم عصر نزول مىگردد، در حالى كه كلام صادر از علام الغيوب است كه فرموده است: «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً».(64) اين كتاب را كسى نازل كرده كه نهان آسمانها و زمين را مىداند و اگر رعايت حال مخاطبان آن عصر را كرده، دليل بر اين نيست كه مراد خودش هم محدود به فهم آنان است. معانى قرآن مطابق با حقايق هستى است، هر چند اين الفاظ نشانهاى بر گوشهاى از آن حقايق باشد و نيز گرچه حقيقت علمى به اندازهاى باشد كه بشر ديروز و بشرى كه در آينده خواهد آمد از آن بفهمد.(65)
2. اگر گفتيم معيار فهم، فهم مردم عصر نزول است قرآن در بسيارى از آيات هستى شناسانه بر خلاف علم قطعى خواهد بود، چون فهم ساده و ابتدايى مسلمانان از اين آيات مطابق علم هيئت و نجوم بدوى و خرافى بوده است. اين نكته را مىتوان در عدم پاسخ به تحولات و عدم ظرفيتپذيرى نيازهاى جامعه هم تسرى دارد. اگر قرآن در همان محدوده باشد، ديگر با تحولات جوامع و رشد علم و پرسش در مسايلى كه امروز در روابط انسانى، اجتماعى و سياسى مطرح است، ناسازگار خواهد بود، چون فهم مخاطبان عصر نزول مناسب با جوامع قبيلهاى و روابط بسيار ساده اجتماعى و سياسى بوده است.
3. اهمال بسيارى از مضامين بلند قرآن با نظريه عدم توسع پيش خواهد آمد، زيرا با فهم ابتدايى و ساده و بدوى مخاطبان عصر نزول، آن معانى كابرد خود را از دست داده و مفسران، فقيهان، متكلمان، فلاسفه و عرفا حق ندارند به دنبال وارسى آن باشند.
4. در روايات اهل بيت بامضامين بسيارى درباره تازگى و جاودانگى قرآن مطالبى آمده است. به عنوان نمونه: «عن الرضاعليه السلام : لأنّ اللَّه تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا الناس دون ناس، فهو فى كل زمان جديد و عند كلّ قوم غضّ إلى يوم القيامه.»(66) براى اين است كه موضوعات روز به روز عوض مىشود، و در برخى مسايل مسألهاى جايگزين مسألهاى ديگر مىگردد. اين كلام و كلمات مشابه ديگر اثبات عنصر ابديت و جاودانگى و طراوت فهم را مىكند و لازمه پذيرش نظريه عدم توسع، غفلت از اين اصل را به اثبات مىرساند.
5. پيامد ديگر اين نظريه، محدود كردن اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت و مسايلى بسيار محدود، چون مسايلى غيبى است. زيرا در صورتى كه چنين توسعه معنايى نباشد، نمىتوان نشان داد كه براى مردم ديگر كه به زبان آشنايى ندارند و شگفتىهاى ادبى آن را نمىشناسند، چه وجه اعجاب برانگيزى دارد، در حالى كه در وصف قرآن بارها آمده است : «لاتنقضى عجائبه».(67) شگفتىهاى قرآن تمام شدنى نيست. بىگمان محور دريافت اين شگفتىها ناظر به معانى است، معانى كه در عصر صحابه نمىفهميدهاند و امروز با نور علم و ايمان به دست آمده است.(68) و اگر آنگونه كه برخى به معيار بودن فهم صحابه تأكيد كردهاند باشد، ديگر شگفتىهاى قرآن تمام شدنى است.(69)
مبانى شمول معنايى
اگر پذيرفتيم كه قرآن داراى شمول و توسعه معناست و نمىتوان به فهم عصر نزول بسنده كرد، حتماً بر اساس مبانى و اصولى است و اين اصول اگر نه همه آنها، دستكم تعدادى از آنها مورد پذيرش قائلان به اين نظريه به عنوان پايههاى چند معنايى پذيرفته شده است.
1. لايه به لايه بودن معانى قرآن
یكى از مهمترين و شايد شايعترين اصل توسعه معنا، پذيرش اين اصل است كه قرآن هم داراى ظاهر و هم داراى باطن است. اين اصل از رواياتى برگرفته شده كه هم در مجامع حديثى شيعه و هم در مجامع اهل سنت نقل شده است، به عنوان نمونه «ان القرآن ظهراً و بطن. ما أنزل اللَّه آية إلّا و له ظهر و بطن.»(70)
عرفا و صوفيه در برابر مخالفتهايى كه درباره انتساب برخى معانى به قرآن دادهاند، يادآور شدهاند كه قرآن داراى ظاهر و باطن است، و آن معانى كه شما مىگوييد و ناظر به ظاهر است و آنچه ما مىگوييم و از تأملات كلام محسوب مىشود؛ ناظر به باطن قرآن است. به عنوان نمونه سيد حيدر آملى در مورد علت وجوب تأويل به طريق اهل باطن به اين روايت استدلال مىكند و مىگويد: «اين دليل شاهد بر اين معنا است كه تأويل واجب است.»(71) جلالالدين رومى نيز سروده است:
حرف قرآن را بدان كه ظاهرى است زير ظاهر باطنى پس قاهرى است
زير آن باطن يكى بطن سوم كه در او گردد خردها جمله گم(72)
ديگر مفسران اشارهگرا نيز همواره به اين اصل اشاره كردهاند، مثلاً سلمى در حقائق التفسير(73) در مقدمه تفسير به روايت نقل شده از امام صادقعليه السلام اشاره مىكند كه قرآن داراى چهار مرتبه است، عبارات و اشارات و لطايف و حقايق.(74)
بنابراين، اين اصل كه قرآن لايه به لايه است و داراى ژرفايى و مراتب و درجاتى از معنا است، مورد ترديد هيچ مفسرى قرار نگرفته است و اگر كسانى در روايات ظاهر و باطن مناقشه كردهاند، يا تأويلات را نپذيرفتهاند، نه از اين باب بوده كه سنت تفسيرى مخالف دارا بودن مراتب معنا و انكار ژرفايى و شمول معنايى قرآن بوده است، بلكه ناظر به مناقشات و افراط و تفريطهاى تفسيرهاى باطنى و احياناً برخى تأويلات بوده است. مرحوم امام خمينى هم با وقوف به اين مخالفتها بوده كه در شرح دعاى سحر(75) مىنويسد:
«گمان مكن كه كتاب آسمانى و قرآن فرو فرستاده ربانى همين پوسته و صورت است و بدان كه ايستادن در حد صورت و ماندن در حد ظاهر و نرفتن به مغز و باطن، مرگ و هلاكت است و ريشه تمامى جهالتها و پايه تمامى انكار نبوتها و ولايتها مىباشد.»
نتيجه اين اصل روشن است، كسى كه همواره در پى كشف معانى جديد و فهم متفاوت است، ظرفيتپذيرى توسعه معنا را با تكيه بر اين اصل پذيرفته و معتقد است اگر قرآن لايه به لايه نباشد و اگر قرآن بحر عميق و نور ناپيدا نباشد، نمىتواند همواره در جستوجو و كشف مدلولى متفاوت از آنچه كه در عصر نزول فهميده شده باشد و نمىخواهد به فهم گذشتگان بسنده كند و به دنبال معانىاى است كه با كمك علم و دانش خود به سراغ آن مىرود. و چون اين دانشها متفاوت است، معانى كشف شده هم متفاوت خواهد شد.
2. قرآن كتاب جاويدان
يكى از اصول پذيرفته شده ميان مسلمانان و مورد تأكيد مفسران، اصل جاودانگى قرآن است. اين اصل هر چند مبتنى بر خاتميت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و خاتميت كتاب الهى و جهانى بودن آن است. چون خود فرموده: «تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً».(76) «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً».(77) پس قرآن دليل و راهنما و سند هدايت بشريت در تمام اعصار است و اين كتاب خطاب به همه عصرها و نسلهاست و همانگونه كه مردم عصر نزول مخاطب قرآن هستند، مردم هر عصرى مخاطب قرآن مىباشند. و همه نكاتى كه در علم بلاغت مطرح است كه تناسب با حال و مقام و مقتضاى انديشه و تفكر و نياز بايد بيان شود، در مخاطبان بعدى نيز بايد رعايت گردد.
نكته ديگرى كه به حوزه طرح مسايل اجتماعى، سياسى و علمى باز مىگردد و زبان قرآن را در فضايى قرار مىدهد كه در محدوده فهم صحابه محصور نشود، اين است كه قرآن مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ».(78) به راستى كتاب ارجمندى است، نه از پيش روى و نه از پشت سر باطل به سويش نمىآيد، فرو فرستادهاى است از حكيمى ستوده.
طبعاً قرآن نمىتواند معنايى و فهمى ارائه دهد كه بر خلاف حقيقت و علم و يافتههاى قطعى باشد و اگر صحابه در مقولههاى علمى و اجتماعى فهمى محدود به آن عصر داشتهاند. دليل بر اين نيست كه قرآن نيز همان معنا را بيان مىكرده است، به همين دليل معناى باطل و كلام بر خلاف واقعيت به سويش نمىآيد.
بر اين اساس مفسران علمى، اجتماعى و فلسفى به خود اجازه مىدادند كه معنايى از آيه را فهم كنند كه در نظر آنان متفاوت از فهم عصر نزول بود و به نظر آنها با حقايق هستى سازگار و جاودانگى قرآن رابطه تنگاتنگى داشت، زيرا اگر كتاب و نوشتهاى اين ظرفيتپذيرى را نداشته باشد، قابل دوام نخواهد بود.
3. با طراوت بودن قرآن
يكى از مسايلى كه اين نظريهپردازان بر آن تأكيد مىكنند، داشتن طراوت دائمى قرآن است. تازه بودن معانى و امكان دريافت نكات جديد با هر تأمل و تدبر جديدى، افزون بر تجربه مستمر مفسران، آموزهاى است كه از روايات اهل بيت استفاده مىشود. در اين روايات يكى از ويژگىهاى قرآن باطراوت بودن معرفى شده است. به عنوان نمونه روايتى از امام كاظمعليه السلام در توصيف قرآن نقل شده است: «كلام اللَّه غض جديد طرى.»(79) كلام خدا شاداب كننده، نو و با طراوت است. در روايات ديگرى از امام رضاعليه السلام نيز آمده است: «هو فى كلّ زمان جديد و عند كلّ قوم غضّ إلى يوم القيامه.(80)
پس قرآن براى هر زمانى جديد و در نزد هر ملتى شاداب است تا روز قيامت. در تفسير ابن عطيه از امام صادقعليه السلام نيز رواياتى با مضمونى نزديك به آن نقل شده كه ناظر به مطرا و تازه بودن قرآن براى اقوام و ملتهاى مختلف است و تفاوت اين كتاب با شعر ونثرهاى قوى و آهنگين نيز همين مطرا بودن است.(81)
بنابراين؛ اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان صدر اسلام مخاطب اين كلمات بودهاند و ما و آيندگان نيز مخاطب آن هستيم، گويى كه آنها با تجربهها و دانش خود به سراغ قرآن مىروند و ما با دانش و تجربههاى خود و همان كلمات عيناً بر ما و نسلهاى آينده فرو خوانده مىشود، به همين دليل ما هميشه با يك وحى تازه و با طراوت روبهرو هستيم و فهمى مناسب با نياز و عصر خود را از آن بيرون مىآوريم و اين نكته جز با ظرفيتپذيرى كلام و توسع معنا امكانپذير نيست وگرنه هرگز قرآن نه شادابى و نه تازگى و طراوت نخواهد داشت.
4. استعمال لفظ براى روح معانى
يكى از موضوعاتى كه از سوى برخى قرآن پژوهان و عالمان بزرگ براى امكان توسع معانى مطرح شده، اين نكته است كه الفاظ قرآن براى روح معانى استعمال شده و نه معناى ظاهرى و محسوس و مقيد. مفسران عرفانى در تبيين جملاتى كه واژههاى آن در معانى محسوس و عادى به كار رفته، معانى كلام را از ظاهر به امور ديگر توسعه داده و گفتهاند: مىتوان آيات قرآن را فراتر از فهم عرفى پيش برد، زيرا اين الفاظ در طول دلالت خود معانىاى دارند كه نزديكترين آنها همان معانى ظاهرى و ساده و ابتدايى است، در حالى كه معانى ديگر براى كلام الهى فرض مىشود.
به عبارت ديگر در نظر اين گروه، هر واژهاى مىتواند از لايههاى گوناگونى برخوردار باشد كه در عرف مردم، آن معناى ظاهرى بيشتر متداول است و در مرتبهاى بالاتر، معانى مثالى و مجرد وجود دارد كه اصل و روح آن كلام را تشكيل مىدهد و استعمال لفظ تنها براى آن معناى ظاهرى نيست، بلكه لفظ براى روح معانى استعمال شده كه يكى از آنها معناى سر دستى و ظاهرى خواهد بود و بسا نتايج و آثار و نهايت كلام و حقيقت مجرد است. به عنوان نمونه كلمه «يد» در نزديكترين فرض به دست، اطلاق شده است و مراد دست ظاهرى است: «تَبّتَ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ»(82) «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ».(83) دو دست كنايه از كارهايى است كه توسط دست انجام داده و از پيش فرستاده است. و گاهى به معناى ديگر آمده: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ».(84) يد تعبير كنايى از دست باز بودن و توان انجام كار داشتن است. و گاهى كنايه از قدرت الهىاست: «يدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِم».(85) كه روح معناى يد است.
همه اين معانى طولى براى لفظ وجود دارد و استعمال لفظ تنها براى دست نيست، بلكه براى حقيقت جامعى است كه از اين لفظ مىتوان در شكلهاى مختلف استعمال ملاحظه كرد.(86)
ظاهراً نخستين كسى كه به اين مبنا در ميان عالمان شيعه تصريح مىكند فيض كاشانى (م1092) است. فيض در اين باره در مقدمه تفسير خود مىنويسد:
«ان لكل معنى من المعانى حقيقة و روحاً و له صوره و قالباً و قد يتعدّد الصور و القوالب الحقيقة واحدة و إنما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح و لوجودهما فى القوالب تستعمل الألفاظ فيها على الحقيقة لاتّحاد ما بينهما.»(87)
نتيجه اين ديدگاه در تفسيرهايى كه فراتر از معناى ظاهرى پيش مىروند و توسعه مفهومى براى آيات قائل مىشوند، بهخوبى قابل مشاهده است و چنين ديدگاهى و مبنايى نقش محورى و كليدى در تصحيح اين گونه برداشتها دارد، زيرا وقتى واژهاى براى امرى در مرتبهاى عرفى به كار رفت كه ذهن مردم به آن عادت كرد، به اين معنا نيست كه تنها در همان معناى عرفى استعمال شده و در معانى ديگر خير.
به عنوان مثال لفظ كرسى وسيلهاى براى نشستن بهكار مىرود، اما اين لفظ معيّن نمىكند كه از چه چيزى ساخته شده است، از چوب، آهن، آلمينيوم... و نيز معيّن نمىكند كه براى چه نشستنى و چه كسانى و با چه خصوصياتى. درباره حضرت سليمان مىگويد: بر كرسى او جسدى انداختيم: «وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ»(88) درباره خدا هم مىفرمايد: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ».(89) كرسى خدا آسمانها و زمين را دربرگرفته است. كرسى در جايى به معناى محسوس و در جايى به معناى نامحسوس آمده است و جالب اينكه ميان كرسى و عرش تفاوت گذاشته شده است و هر دوى اين واژهها معناى محسوس و غير محسوس دارد و صحت استعمال و استعمال حقيقى با استعمال لفظ براى روح معنا درست مىشود.
در اين صورت بر طبق مبناى قائلان به استعمال الفاظ براى روح معانى، معناى توسعه يافته بر خلاف لغت نيست، بلكه در مرتبهاى از همان معناى كلام است. (هر چند كه در عصر نزول فهميده نشده است.)
در قرآن كريم نمونه اين گونه استعمالات فراوان است. در روايات اهل بيت نمونه اين توسعه معانى ديده مىشود.كه اگر اين اصل لحاظ نشود، تفسير آنان بر خلاف ظاهر مىشود. مثلاً امام صادقعليه السلام در حديثى طعام را كه به ظاهر در معناى غذا و خوراكىهاى مادى وارد شده: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا».(90) از باب توسع در روح معنا، آن را به علم و غذاى معنوى تفسير مىكند وى مىفرمايد: «فلينظر ممّن يأخذ العلم منه».(91)
به همين دليل كسانى مانند فيض كاشانى اين شيوه از تفسير و التزام به اين اصل را سفر كردن به ملكوت و عالم معنا و باز شدن عالم روحانيتى فراتر از حس و شهادت مىداند.(92) و با اين اصل بسيارى از تأويلهاى فلسفى، عرفانى و ارشادى كه مستند به لفظ است، معقول و مطابق با مدلول كلام بارى در لايههاى ديگر قرار مىگيرد.
5 . استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد
يكى ديگر از مبانى جواز توسعه در معانى، جايز بودن استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد است. برخى از اصوليان يكى از موانع استفاده از معانى چندگانه در اشتراك معنوى را جايز نبودن استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد دانسته و گفتهاند: ممكن نيست كه يك لفظ به طور همزمان با چند معنا مواجه باشد؛ زيرا استناد به يك معنا مانع استفاده از معناى ديگر مىشود. و گفته شده كه متكلم به هنگام سخن چگونه ممكن است هر دو معنا را اراده كرده باشد. به عنوان نمونه در آيه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِى كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(93) گفتهاند: با توجه به سياق و فهم مردم عصر نزول، اين آيه در مقام بيان اين نكته است كه درك و فهم حقيقت و دست يابى به معناى ژرف قرآن تنها مخصوص پاكان است و شيطان و شيطان صفتان اين كتاب مكنون را نمىتوانند حس كنند.(94) در اين صورت جمله خبرى است. اما بيشتر فقها از كلمه «مطهّرون» به معناى تطهيركنندگان در وضو و غسل استفاده و سياق آيه را انشايى گرفتهاند كه: اى مؤمنان اگر مىخواهيد قرآن را تلاوت كنيد و با قرآن تماس بگيريد، در صورتى مس آن جايز است كه با وضو و تطهير باشيد.(95) و جالب اين است كه اهل بيت اين معناى انشايى را نيز از آيه استفاده كردهاند.(96)
به هر حال اكثر اصوليان در بحث اشتراك معنوى گفتهاند: استعمال لفظ مشترك در يكى از معانى با كمك قرينه جايز است، اما در آنجا كه با يك استعمال خواسته شود چند معناى همزمان اراده شود، تنها عدهاى قائل به جواز آن شده و بحثى معناشناختى كردهاند كه آيا متكلم در هنگام اداى لفظ مىتواند بيش از يك معنا را ازلفظ اراده كند. (چنانكه در ايهام چنين عملى تحقق مىيابد.) و يا اينكه شنونده به قصد گوينده نظر ندارد، بلكه طبق شواهد و قراين چند معنا و احتمال را همزمان از كلام نظر و استناد قرار مىدهد و مىگويد در تمام اين احتمالات و وجوه، معانى گوناگونى منظور است.
استدلالى كه موافقان اين نظريه ارائه دادهاند روشن است، آنها مىگويند : بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است، زيرا استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد، در نزد عقلا تحقق يافته است. در كلمات شعرا و ادبا اين مسأله مشاهده مىشود كه چگونه لفظى را همزمان براى دو معنا استعمال كردهاند و استحالهاى واقع نشده است.(97)
در اهل سنت شافعى در كتاب ام، مالك بن انس،قاضى ابوبكر باقلانى، امام غزالى و قاضى عبد الجبار همدانى قائل به جواز استعمال شدهاند،(98) بلكه در ميان مفسران، اين روش را از فنون بلاغت كه بر اساس ايجاز در كلام انجام مىگيرد دانسته و گفتهاند: از علائم نصوص محكم و متعالى آن است كه مشتمل بر دلالات كلى و شمول پذير باشد.(99)
بنابراين، اين مبنا بستر مناسبى براى توسعه در معانى را فراهم مىسازد و موافقان ظرفيتپذيرى شمول معنا در كلام خدا از اين اصل غافل نبودند، بلكه برخى با صراحت آن را يادآور مىشدند.
6 . كلى بودن معانى قرآن
ترديدى نيست كه قرآن كريم با الفاظ كم، بر معانى بسيارى دلالت دارد و در مقايسه ميان قرآن و كتابهاى انبياى پيشين از حجم كم وايجاز بيشترى برخوردار است. شيوه بيان قرآن بسيار كلى و از روش ايجازى استفاده كرده كه بيشتر در جهت نشان دادن چگونگى ارائه اصول و قواعد كلى است تا ذكر خصوصيات و جزئيات. به همين دليل الفاظى كه مشتمل بر عموم و اطلاقات و پذيرش مصاديق زيادى است، در اين كتاب فراوان ديده مىشود و همين شيوه پيدايش تفسيرهاى طولى و معانى گوناگون لايه به لايه را فراهم ساخته است.
بنابراين، اگر نصى در بيان معارف و قانونگذارى و در ارائه قوانين چنان عمل كرد كه در متن قانون بيشتر به كليات تكيه كند و كمتر به جزئيات وارد شود، عملاً راه براى توسعه معانى را فراهم ساخته و تدوين و استخراج جزئيات را به كاوشگران نص در طى زمان احاله داده است. قرآن چنين ويژگى را دارد و كسى در اين باره ترديد نكرده است. به همين دليل برخى از قرآن پژوهان براى اين مجموعه از نصوص قرآن كريم قواعدى وضع كرده و به صراحت تأكيد كردهاند كه در چنين مواردى ما حق نداريم اين معانى كلى را بر خصوصيات و جزئيات محدود و محصور كنيم، مگر اينكه سياق آيه اقتضاى چنين محدوديتى را ايجاب كند.(100)
نكته ديگر در اين پايه كه درباره نص قرآن مىتوان سخن گفت، ظرفيتپذيرى دايره معانى احتمالى در قرآن است كه بستر تعدد مرادات و مدلولات را فراهم مىسازد و نشان مىدهد كه قرآن بهگونهاى بيان شده كه پذيرش فهمهاى گوناگون را فراهم مىسازد. بهترين شاهد براى اين مسأله آيات علمى قرآن است كه به ظاهر معانى را براى مردم آن عصر كه با علوم هيئت و نجوم آشنايى نداشتند، فراهم مىساخت، براى مخاطبان امروز معانى جديد را به ذهن مىآورد.
به عنوان نمونه قرآن كريم مىفرمايد: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ».(101) خورشيد به سوى قرارگاه ويژه خود روان است. واقعاً مردم آن عصر از اين جمله چه مىفهميدهاند و درباره جريان و حركت و روان شدن خورشيد چه مىدانستند و امروز در عصر تحولات علمى و آگاهى از مدار سيارات و كرات چه مىفهمند. به ويژه آنكه روشن شد اين زمين است كه حركت مىكند و روز و شب را پديد مىآورد و فهم مردم آن عصر درباره حركت خورشيد و طلوع و غروب آن با نگاه سطحى و ظاهرى، چه بسا با يافتههاى جديد ناسازگار است، اما با پيشرفت علم آشكار مىشود كه خورشيد نيز از درون در حال حركت است و هر ثانيه دوازده مايل در درون خود در سير و تحول است. بىگمان اين معانى را مخاطبان عصر نزول نمىفهميدهاند و امروز اين جمله ظرفيت معانى جديد را پيدا كرده تا افراد افزون بر دريافت عقل عربى از قوه فهم مطالب جديدى دريافت كنند.(102)
علامه طباطبايى در تفسير آيه 102 سوره بقره درباره قصه هاروت و ماروت و فرض و احتمالات آنان با يك محاسبه رياضى، معانى محتمل اين آيه را يك ميليون و دويست و شصت هزار معنا مىشمارد و مىگويد :
«و هذا لعمر اللَّه من عجائب نظم القرآن تتردد الآيه بين مذاهب و احتمالات تدهش العقول و تحير الالباب.»(103) و بعد مىگويد: مشابه اين آيه در سوره هود آيه 17 مىباشد.(104) كه سر به هزاران احتمال مىزند كه برخى صحيح و برخى ناصحيح است.
7. اطلاعات زبانى
يكى ديگر از مبانى شمول معنا، وابستگى فهم، تبادل و معادل يابى و تفسير واژگان به اطلاعات زبانى است. اين اطلاعات در اصطلاح زبان شناسان(105) مجموعه مولفههاى معنايى و كاربردى ساخت زبانى است كه موجب درك معنايى متفاوت و يا معانى آن ساخت در شرايط گوناگون كاربردى مىشود. مبناى چنين تحليلى به اين ديدگاه باز مىگردد كه مفهوم هر واژه شامل مجموعهاى از مؤلفههاى معنايى خاص است كه هر چند همگانى بوده و از طريق آن، معناى هر واژه قابل درك است، اما اين اطلاعات زبانى تأثيرگذار در فهم و برداشت جديد مىشود.
به اعتقاد آنان، معانى مختلف يك واژه از طريق مؤلفههاى معنايى قابل تشخيص است و هماهنگى مؤلفههاى معنايى با يكديگر مىتواند به رفع ابهام معنايى جمله از يك سو و عدم كاربرد جملات معنايى از سوى ديگر بينجامد. واژه «شانه» در جمله «شانه ام را به او قرض دادم» مشخص مىكند كه مراد از معنا ابزار آرايش است و نه عضو بدن. حال اگر اطلاعات علمى، فلسفى، كلامى و تاريخى باشد، فهم و دلالت را به شكل گستردهاى تغيير مىدهد.
از سوى ديگر بخشى از اين اطلاعات از سوى گوينده به مخاطب انتقال مىيابد، بخشى ديگر غير زبانى و برگرفته از زبان، فرهنگ و قراين عقلى و اجتماعى قابل انتقال است. به عنوان نمونه واژه جگرگوشه كه جدا از معناى زبانى و مفرد آن يعنى جگر و گوشه، مجموعهاى از اطلاعات اجتماعى و فرهنگى فارسى زبانان را نيز شامل است.
همينطور جمله «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِى ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ»(106) كه خداوند بيايد و داورى كند در زير ابرهايى سفيد، به مجموعهاى از ذهنيتهاى فرهنگى و تاريخى و اعتقادى مردم آن عصر وابستگى دارد.
در قرآن كريم نقش اطلاعات زبانى اهميت بسيار دارد و نبايد از نظر دور داشت كه بخشى از اين اطلاعات از طريق فرهنگ عصر نزول حاصل مىگردد و بخش ديگر از مبانى، روابط معنايى، مؤلفههاى معنايى و كاربردى قرآن كريم حاصل مىگردد. به عنوان نمونه جمله «طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ».(107) سرهاى شيطانها كه در قرآن به هنگام تشبيه ميوههاى جهنميان به كلمه سرهاى شياطين تشبيه شده است. در اينجا بخشى از اين معناشناسى از طريق فرهنگ عصر نزول حاصل مىگردد كه نسبت به اين كلمه مىگويد: تشبيهى است ادبى به صورت استعاره براى نشان دادن زشتى و ناهنجارى وضعيت اهل جهنم. فراء يحيى بن زياد (م207) مىگويد: معنا جنبه تخيلى دارد و در زبان عرب متداول است كه هرجا بخواهند زشتى چيزى را نشان دهند، مىگويند: او به مانند شيطان است.(108)
8 . فراترى معجزه قرآن از الفاظ آن
نكته پايانى در ذكر مبانى، فراتر رفتن معجزه قرآن از محدوده فصاحت و بلاغت است. اگر قرآن كريم معجزه پيامبرصلى الله عليه وآله و سند حقانيت اوست، مقوم آن لفظ نيست.(109) وجه اعجاز اين كتاب تنها در نكات ادبى و بيانى و مقوله لفظى آن نيست. معجزه قرآن محصور به الفاظ و عربيت اين زبان نيست و شامل محتواى آن مىباشد و محتواى آن هر چند مستند به الفاظ است كه بدون شك در اين سطح در عموم صحابه يكسان نبوده و همگى به يك گونه قابل فهم نبوده است، اما شگفتى و شگرفى آن در پايانناپذيرى محتوا و طرح مطالب در قالب ارزشها و روشهايى است كه در هر عصرى قابل تحدى و مبارزهطلبى است. در نتيجه معنا از سطح فهم دلالتهاى ظاهرى مخاطبان عرب تجاوز مىكند و تحدى شامل معانى و معارفى مىشود كه گستردهتر از استعمال رايج مخاطبان عصر بوده است. در نتيجه بايد ظرفيتى داشته باشد كه نسلهاى ديگر را اقناع كند، بلكه شگفتى و برترى محتوا را نشان دهد.
به همين دليل است كه در روايات اهل بيت در توصيف قرآن - اگر ناظر به اعجاز قرآن باشد - به اين شگفتى تأكيد شده است: «ظاهره أنيق و باطنه عميق»(110) يا در جاى ديگر آمده است: «لا تحصى عجائبه و لاتبلى غرائبه».(111) شگفتىهاى آن قابل شمارش نيست و نادرهاى آن تمام شدنى نيست. «نوراً لا تطفأ مصابيحه».(112) نورى است كه روشنايى آن خاموش شدنى نيست. «بحراً لا يدرك قعره»(113) دريايى است كه اعماق آن رسيدنى نيست. كه همه اينها ناظر به محتوا و چند معنايى قرآن است. و اگر قرآن خود را توصيف كرده و دليل و شاهد بر رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله دانسته در ويژگىهاى معنايى آن است. و نيز اگر اعراب به فصاحت و بلاغت قرآن توجه نشان دادهاند و كمتر به سوى شگفتىهاى معنا و محتوا و پيامهاى آن توجه كردهاند، به اين دليل بوده كه آنها به همين امور توجه مىكردند و از ابعاد ديگر اعجاز قرآن غافل بودند.(114)
طرح ادله محدوديت معنا
مخالفان شمول معنايى، هر چند طيف گستردهاى از مخالفان تفسير فلسفى و عرفانى را دربرگرفته، اما در مخالفت با اين نظريه اشكالاتى مشترك را هم مطرح كردهاند. بدين قرار:
1. از آنجا كه مخاطبان قرآن انسانها هستند، نه فرشتگان و يا اجنه، بايد زبان قرآن بشرى و مخاطب آن عرب باشد، آن هم مردم عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، نه عرب همه اعصار. از سوى ديگر كسى نمىتواند ادعا كند كه هيچ يك از سورههاى قرآن خطاب به گروهى خاص از اعراب عصر رسول، مثل شاعران، منجمان و نظاير آنها بودهاند، حتى كسانى كه در آن عصر وجود نداشتهاند، مانند عارفان، فيلسوفان و عالمان تجربه گراى.
بنابراين قرآن به زبان عرف عصر رسول خدا نازل شده است و كسى نمىتواند واژههاى قرآن را بر معانىاى حمل كند كه عرب عصر رسول خدا آن را نمىشناخته و از آنها تصورى نداشته است. اهل زبان تا با اشيايى سروكار نداشته باشد، هيچ دليلى وجود ندارد كه از آنها تصورى داشته باشد و تعابير به تصورات ذهنى و نيز وابستگى تصورات ذهنى به اشيا و مصاديق خارج از ذهن سبب شده است كه لغات هر زبان به تبع تصورات ذهنى و مصداق خارجى آنها از قومى به قوم ديگر و از عصرى به عصر ديگر تفاوت و تغيير پيدا كند. جهت آن اين است كه اشياى خارجى كه هر قومى در هر عصرى با آنها سروكار دارد و تصوراتى كه به تبع آنها براى آن قوم از آن اشيا حاصل مىشود، متفاوت و متغير است. به موجب اين تحليل، بايد براى فهم معناى هر لفظ و تعبير و تصورات آن قوم و عصرى مراجعه كرد كه لفظ در آن به كار رفته است، نه تصوراتى كه در آن قوم و عصر وجود نداشته است.(115)
بنابراين فهم دقيق الفاظ قرآن ما را ملزم مىكند تا در حدود استعمال معنايى كه در عصر نزول فهميده شده متمركز شويم و از توسعه بخشيدن معنا و دلالت بر معانى ديگر كه در هنگام عصر نزول شناخته نبوده بپرهيزيم.
به گفته محمد حسين ذهبى،(116) فقيه اصولى ابواسحاق ابراهيم بن موسى شاطبى (م790)، زعيم معارضين با اين تفكر در گذشتهها بوده كه با عنوان: بيان قصد الشارع فى وضع الشريعه للافهام، همو در اين باره با مقدماتى توضيح داده، كه سلف صالح اعلم به قرآن و علومش هستند و از آنها چنين معانى در توسعه نرسيده است. از اين رو در چند بند، ديدگاه خود را روشن مىسازد:
الف . در فهم شريعت بايد از درك و دريافت مردم عربى كه قرآن به زبان آنان نازل شده پيروى كرد.
ب . اگر در زبان و لغت عرب عرف مستمرى است، عدول از آن جايز نيست.
ج . براى نگهدارى معانى معهود عرب تعبدى نيست، هر چند كه براى نگهداشت آن مواظبت مىگردد. بنابراين معيار در فهم و استنباط و تكليف در شريعت، آن چيزى است كه مفهوم و متداول در تمام مردم عرب آن زمان بوده و نمىتوان بر اين الفاظ معانىاى بار كرد كه بيشتر از آن چيزى است كه الفاظ در آن عصر دلالت داشته است.(117)
2. اگر الفاظ را در معانى توسعه بخشيديم، آن گونه كه عرفا، فلاسفه، متكلمين، علمگرايان از آن مىفهمند، برخلاف فهم عرب خالص عصر نزول است.
وانگهى اين روش برخلاف فصاحت و بلاغت قرآن است كه شرط آن رعايت اقتضاىحال است.(118) به عبارت ديگر در علوم بلاغت كلامى فصيح و بليغ خوانده شده كه در آن لفظ غريب و تركيب معقد وجود نداشته و مطابق مقتضاىحال مخاطب و سطح فهم او ايراد شده باشد. حال اگر در قرآن آياتى باشد كه در آن الفاظى غريب و تركيباتى پيچيده وجود دارد و مقتضاى حال مخاطب و سطح فهم او رعايت نشده است و آنها نمىفهميدهاند و بعداً ديگران فهميدهاند، يعنى كلام خداوند فصيح و بليغ نيست.
در اين باره يكى از معارضين توسعه معانى امين الخولى است كه او به مناسبت نقد تفسير علمى مطرح مىكند، روشن است كه مرادش از تفسير علمى، تنها تفسير علمى تجربى نيست، بلكه توسعه معانى در هر بخشى از عرفان، فلسفه و علوم تجربى است.(119) او پس از نقل كلام شاطبى، اشكالات ديگرى مطرح مىنمايد و از آن جمله اين سؤال را طرح مىكند: «فهل كان القرآن على هذا النحو المتوسّع من التفسير العلمى كلاماً يوجه إلى من خوطب به من الناس فى ذلك العهد مراداً به تلك المعانى المذكورة».(120)
چگونه ممكن است معانى از سوى خداوند قصد شده باشد، با اينكه اين معانى علمى را بشريت نمىشناخت و با تلاش بسيار و رشد عقلانى و علمى به دست آورد.
و بر فرض كه اين معانى مراد قرآن باشد، آيا اهل عربيت آن زمان مىفهميدند، اگر دريافتند، پس چرا نهضت علمى براى اين علوم ايجاد نشد و شرح و تفصيلى براى بسط نظريات علمى ارائه ندادند. و اگر اصحاب لغت آنها را درك نكردند كه واقعاً چنين بود، چگونه مىتوان گفت مراد خداوند هم بوده است و چگونه مىتوان گفت اين الفاظ براى مردم آن عصر بليغ و رسا و مطابق با مقتضاىحال مخاطبان بوده است.(121)
3. مقصد اصلى قرآن بيان مسايل تربيتى، هدايتى و بيان مسايل اعتقادى و دستورات عملى براى تحفظ اعتقاد و اخلاق است و طرح مسايل ديگر خواه مسايل فلسفى باشد، يا عرفانى و يا اجتماعى و سياسى كه جنبه علمى دارد از قلمرو بيان قرآن بيرون است و بر فرض كه كسى بخواهد نوعى رابطه ميان كتاب مقدس دينى و حقايق علمى گوناگون برقرار كند، چه بسا زيان طرح اين گونه مسايل بيشتر از فايده آن باشد.(122)
4. كشانيدن معانى بر خلاف دريافت مردمان عصر نزول، نوعى تأويل و تكلّف منافى با اعجاز قرآن است كه ذوق سليم آن را برنمىتابد.
5. تفسيرهاى موسع از معانى قرآن، اشكال ديگرى هم به بار مىآورد. سلف صالح از صحابه و تابعين و حتى ائمه معصوم كه نزديك به عصر نزول و تعاليم وحى بودهاند، به قرآن و علوم آن بيشتر آشنا بودهاند و اگر قرار باشد معنايى برگزينند كه آنها نمىفهميدهاند و به آن اشاره نكردهاند، گويى فهم خود را بر دريافت آنان مقدم داشتهايم.
6 . برخى از معانى، اصطلاحات مستحدثى هستند كه در تكامل علوم تداول پيدا كرده است، به عنوان نمونه واژه حكمت را در نظر بگيريد. در قرآن بيست بار بهكار رفته است. آن مردم از اين واژه چه مىفهميدهاند؛ چيزى كه به عدل و علم و حلم بازگردد.(123) اما به معناى فلسفه و معرفت از دانستن چيزها چنانكه باشد، يا قضاياى صادق مطابق با واقع، اين ديگر در آن عصر مفهوم نبوده است، چگونه مىتوان مثلاً: حكمت در قرآن را با حكمت در فلسفه برابر دانست و بيان قرآن را ناظر به اين اصطلاحها قرار داد.(124)
7. قرآن كريم خطابش به اميّين است. «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ».(125) «وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ».(126) و در حديث آمده است : «بعثت إلى اُمّة اُمّيه».(127) بنابراين، نبايد معانى را برتر از توانايى و سطح مستواى فكرى و دريافت عقلى آنان بالاتر برد.(128)
ذهبى با تفصيل ديدگاه شاطبى را در مخالفت با تفسير علمى طرح و از آن حمايت مىكند. وى در اين باره مىنويسد: اينكه واژگان عربى در طى زمان بس طولانى در حال تحول بوده ترديدى نيست، بلكه حيات الفاظ و دلالت آنها مرحله به مرحله بوده و حتى براى بسيارى از اين الفاظ داراى دلالتهاى مختلف است. و ما هر چند كه به دقت نمىتوانيم زمان اين تحولات را مشخص كنيم، اما مىدانيم بسيارى از معانىاى كه امروز براى واژگان وجود دارد، معانى جديد و نو پديدا، بلكه مصطلح هستند كه برخى از آنها را عرب امى در زمان نزول قرآن نمىشناخته و آگاهى نداشته، حال آيا معقول است كه چنين توسعه مفهومى در الفاظ قرآن قائل شويم و بگوييم خداوند اين معانى را اراده كرده است.(129)
البته اشكالات ديگرى نيز مطرح است، مانند تحميل، تطبيقهاى نا صواب كه نسبت به هر تفسيرى هر چند شمول معنايى نباشد صادق است و چون جنبه روششناسى فهم قرآن را دارد، لذا از ذكر آن خوددارى مىگردد و تنها به اشكالاتى بسنده مىشود كه در نقد توسعه معنا است.
پاسخ به اشكالات نظريه
درست است كه مخاطبان قرآن انسانها هستند و از جمله مخاطبان، بلكه در رأس و مقدم بر آنها عربِ عصر رسول خداست و زبان قرآن، بشرى و زبان قوم است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ».(130) اما بايد توجه داشت:
اولاً : معنا محدود به مردم آن عصر نيست تا فهم اين كتاب بر معيار فهم آن مخاطبان محدود شود. فهم عرب عصر نزول مرتبهاى از مراد مىباشد نه تمام معناى آن. اگر عرب عصر رسول خدا جز همين مفاهيم را نمىشناخته، مثلاً درباره سماء و سماوات به همين آسمان معهود تطبيق مىكرده، دليل بر اين نيست كه امروز از آسمان معناى عميقتر كه شامل كرات، ستارگان، كهكشانها مىشود نشود. مردم عربِ بسيط و عامى آن روز تصورى كه از آسمان داشتهاند، در همان شكل بدوى و ابتدايى بوده و براى آنها در همان سطح معنادار و پيامآور بوده است، ولى با تحول علمى در شناخت آسمان اگر در قرآن با ذكر خصوصيات كمّى و كيفى ذكر مىگردد، با تدبر در آيات و بهرهگيرى از آيات علوم مىتواند دقيقتر و عميقتر فهميده شود و ناظر به واقعيات هستى پذيرفته شده علمى امروز باشد.
ثانياً: بخشى از توسعه معنا، توسعه در مصاديق معناست. اينكه عرب عصر نزول، يا بخشى ساده و ابتدايى از مصاديق مفاهيم آشناست و يا بر اساس تصورات محدود خود با مفاهيم ارتباط برقرار مىكند، دليل بر اين نيست كه نبايد مصاديق دقيق و جامعتر را به مفاهيم افزود، يا حتى در تطبيق مصاديق، نبايد برداشت پيشينيان را تصحيح كرد.
ثالثاً: درست است كه هيچ يك از سورههاى قرآن خطاب به گروهى خاص از عرب عصر رسول نازل نشده است، اما اين گونه نيست كه در سطح آنان حرفى براى گفتن ندارد و تنها براى مردم بىسواد و عامى و بدوى جزيرة العرب سخن گفته است. قرآن در همان عصرى كه نازل شد، افزون بر جزيرة العرب به جاهاى ديگر هم برده شد و مردم ديگر نيز با آن ارتباط برقرار مىكردند و دانستنىهاى آنان با دانستنىهاى عرب جاهل يكسان نبود. در همان زمانى كه قرآن نازل مىشد، برخى از اعراب براى فهم درست حتى از مفاهيم ساده مثلاً «خيط ابيض و اسود» (131) و يا كلمه «اب»،(132) يا واژه «فاطر»(133) و مانند آن به ديگران مراجعه مىكردند. از پيامبر و از صحابه عالم مىپرسيدند. گاهى دريافت صحيح و درست كلام با گذشت سالها ميسر مىگرديد.(134)
آرى قرآن به زبان مردم عرب است و از زبان عرب عصر نزول گرفته شده، اما الزاماً با يافتههاى عرب مطابقت ندارد. گرفتن از آن زبان به خاطر فهم است. مانند نويسندهاى داراى فرهنگ و اصطلاح كه كتاب خود را به زبانى مىنويسد. اگر به زبان فارسى يا عربى و يا انگليسى نوشت؛ نبايد تصور كرد كه همه واژگان و مفاهيم كتاب با تصورات مردم آن عصر مطابقت دارد. همانطور كه فهم كتاب اين نويسنده متوقف بر فهم معانى واژگان است، متوقف بر شناخت مبانى، پيشفرضها، تعاريف و قلمرو و همپوشىها و چالشهاى زبانى او دارد و استعمال واژگان در معانى محدود به استعمال مردم عصر او نيست. بسا مرتبهاى از معنا را كه مردم استعمال كردهاند اراده نموده و مراتب ديگر از معنا را هم نظر داشته است. مثلاً واژه حكمت سه مؤلفه دارد، بينش، منش و كنش. به همين دليل علامه طباطبايى حكمت را عبارت از قضاياى صادق مطابق با واقع از جهت اشتمال بر نحوى بر سعادت انسانى مىداند، مانند معارف حقه الهى درباره مبدأو معاد و معارفى كه حقايق طبيعى را از جهت ارتباط آن با سعادت انسان بيان مىكند.(135) و اين معنا بسا مرتبهاى از معنا را كه مردم استعمال كردهاند، مىباشد.(136)
بنابراين منظور از لسان قوم، رعايت سطح زبانى آنان است، نه اينكه فراتر از آن سطح معانى و تصورات، نظرى ندارد. معانى قرآن يك زمينه و يك سقف دارد و زمينه آن فهم عرب است، اما سقف آن به وسعت كلام الهى است كه هيچگاه پايان نمىپذيرد: «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً».(137) از اين رو، فهم دقيق الفاظ قرآن ما را ملزم مىكند كه به سطح فهم عرب عصر نزول بسنده نكنيم و اگر واژگان ظرفيت گسترش معنا را دارد و بر طبق شرايط و قواعد قرار مىگيرد، از توسعه بخشيدن معنا استنكاف نورزيم.
رابعاً: اينكه شاطبى گفته: سلف صالح اعلم به قرآن و علومش بودهاند و از آنها چنين معانى در توسع نرسيده، از چند جهت قابل خدشه است:
الف: به چه دليل آنها اعلم بوده اند، آيا به اين دليل كه چون با پيامبرصلى الله عليه وآله ارتباط مستقيم داشتهاند، اعلم بودهاند، با اينكه آن سلف صالح همگى در قدمت در اسلام و حضور پيامبر و روحيه پرسشگرى و دانستن سؤال يكسان نبودهاند؟ پرسيدن و آموختن منوط به آگاهى پيشين است، با اينكه مىبينيم پس از آن دوره، كه دانش تفسير و علوم قرآن رشد پيدا مىكند و موضوعات و مسايل جديدى مطرح مىشود. مفسران بزرگى به منصه ظهور مىرسند كه هر كسى نوشتهها و گفتههاى آنان را با گفتههاى ابتدايى و ساده سلف صالح مقايسه كند، مىتواند احاطه و عمق و اشراف بر آيات را در كلمات متأخرين ببينيد و اين خاصيت رشد علمى است.
ب: بر فرض كه آنها اعلم باشند، اما مطالب جامع و شاملى در باب تفسير قرآن از آنان نرسيده و آنچه رسيده، اين گونه نيست كه بر منوال واحدى باشد. در اقوال آنان اختلاف و تشتت و گاهى تعارض است. چگونه مىتوان با اين محدوديت و به اين دليل كه از آنان چنين معانى نرسيده، استنتاج كرد كه پس معانى ديگرى كه مفسران پس از سلف صالح استنباط كردهاند بر خلاف مراد خداوند است. عدم الوصول لا يدلّ على عدم الوجود. اگر به ما نرسيده دليل بر اين نيست كه پس چنين معانى نيست.
خامساً: اينكه شاطبى گفته است: در فهم شريعت بايد از دريافت مردم عربى كه قرآن به زبان آنان نازل شده پيروى كرد؛ اگر در زبان و لغت عرب، در فهم شريعت عرف مستمرى هست، عدول از آن جايز نيست، درست است، اما نبايد اين نكته را نيز فراموش كرد كه تفاوت است ميان اينكه بايد از همان قواعد، معنا و عرف مستمر استفاده كرد، با اينكه تنها به آن فهم و معنا بسنده كرد. درك و دريافت قرآن كريم مبتنى بر مسايل زيادى است كه يكى از آنها معناى واژگان و دريافت مردم و عرف مستمر است، اما فضاشناسى كلام، نشانههاى غير زبانى، معقوليت و عدم تباين عقلى و عدم تناقض با علوم قطعى نيز در فهم كلام دخيل است. به همين دليل براى فهم كلام، بايد مجموع آنها را در نظر گرفت و لذا همه مفسران در فهم به اين نكته توجه دارند و اگر واژهاى در معنايى و عرفى مستقر مبتنى است كه بر خلاف حكم عقلى قطعى است، آن را به تأويل مىبرند.(138) مثلاً اگر كلمات يد، عرش،كرسى و قلم، در معانى محسوس مادى در زبان عرب استعمال مىشود و معناى مستقرى هم بر اين معانى باشد، تنها به فهم مردم آن عصر و عرف مستمرآنان نمىتوان بسنده كرد.
بگذريم از اينكه كلام شاطبى در باب فهم احكام شريعت است و نه در باب معارف هستى شناسانه و غيبى و قدسى. در احكام شريعت جاى تشابه نيست و از اين جهت كه شاطبى در مقام بيان اصول و قواعد استنباط احكام است، طبيعى است كه قيودى بيفزايد، ولى از اين قيود در جهت محدود كردن معانى الفاظ در حوزه معارف نمىتوان استفاده برد.
سادساً: كلامى كه از علام الغيوب صادر مىشود، معانى آن وابسته به فهم گروهى مانند صحابه نيست. معانى قرآن مطابق با حقايق است و فهم صحابه يكى از راههاى فهم است و نه همه راهها. معيار اين معارف حقيقت علمىاى است كه هم به اندازه ادراك بشرى است و به آنچه در آينده مىتواند به آن برسد و اين معانى به اختلاف مقامات تفاوت پيدا مىكند و وابسته به توانايى شخص و آگاهى او از مسايل است.(139)
نكته ديگر اينكه لازم است خداوند مطالب را بهگونهاى بگويد كه عرف مخاطب بفهمد، اما لازم نيست همه مردم معانى را يكسان بفهمند و تمام مطالب هم يكسان باشد. از اين رو لازم نيست همه آنچه مقصودش مىباشد با زبان ظاهر بگويد: «ما كلّم رسول اللَّه العباد بكنه عقله قط.»(140) پيامبر خدا هرگز با مردم با كنه عقل خود سخن نگفته است.
در روايت ديگرى آمده است: «به ما جمعيت پيامبران دستور داده شده كه با مردم به اندازه دركشان سخن بگوييم.»(141)
بنابر اين، خداوند و پيامبران سخنان خود را براى مخاطب عصر نزول چنان گفتهاند كه آنان از شنيدن آن احساس غربت نكنند. از واژگان و مفاهيمى استفاده كردهاند كه در فرهنگ آن جامعه مأنوس بوده و سطح گفتار مألوف و مفهوم و متلايم با فهم مخاطبان بوده است، اما محدود در همان سطح نبوده، بلكه واژهها در قالبى از معانى ريخته شده كه براى نسلهاى ديگر نيز در سطح خودشان قابل فهم باشد.
به همين دليل ابن رشد در نقد ديدگاه محدود گرايانه مىگويد : «نمىتوان در فهم معنايى به اجماع معنايى از عهد صحابه استناد كرد، زيرا در شرع معارفى آمده كه حقيقت آن را همه مردم نمىتوانند دريابند.»(142)
2. اشكال ديگر محدودگرايان اين بود كه توسعه معنايى برخلاف فصاحت و بلاغت است. اين اشكال از چند جهت قابل تأمل است:
الف: اينكه گفته مىشود براى فهم معناى هر لفظ و تعبير به تصورات آن قوم و عصر بايد مراجعه كرد، تصورات قوم در حوزه معارف نمىتواند مبناى فهم باشد، زيرا درباره كلام خدا كه فراتر از تصورات آنان است، مرجع كاملى نيست.
ب: متفاوت بودن و پيچيدگى كلام در اثر عواملى مىباشد و همه آنها وابسته به الفاظ نيست تا فهميدن بر خلاف فصاحت و بلاغت باشد. پيچيدگى و غريب بودن كلمات مىتواند در اثر عواملى خارج از زبان باشد، مثلاً مىتواند در اثر عدم آگاهى به علوم مقدماتى، عدم تدبر، عدم توجه به محكمات قرآن و نگرفتن علوم از اهلش باشد كه ناظر به عوامل بيرون از متن است. مثل اينكه كسى زبان عربى نداند و بگويد: چون من نمىفهمم، اين كلام بر خلاف فصاحت و بلاغت است.
به عنوان نمونه قرآن در سوره تكاثر در برخورد با هستى و معرفت آن دو اصطلاح به كارگرفته، يكى علم اليقين و ديگرى عين اليقين. آنچه از صحابه مانند ابن عباس و قتاده درباره اين دو كلمه نقل شده، بسيار ساده و ابتدايىاست.(143) تفسيرى كه خود طبرى از اين كلمه به دست مىدهد، ميان علم و عين چندان فرقى گذارد، اما در تفسيرهاى عرفانى مملو است از مباحث واژهشناسانه و تفسيرى در فرق ميان اين دو كلمه كه علم چيست و عين چيست.(144) و اين مباحث در اثر عواملى چون رشد علم عرفان است.
ج:ترديدى نيست كه برخى از تفسيرهاى علمى راه افراط را در پيش گرفته و تطبيقها يا تحميلهاى فراوان بر كلمات قرآن انجام داده، تا جايى كه از مقصد اصلى قرآن دور مانده و اگر امين الخولى آن معانى فراگير و متوسع را مناسب با مخاطب عصر نزول نمىداند، دليل بر اين نيست كه قرآن هيچگونه ظرفيتپذيرى تفسير علمى را ندارد و اگر مردم آن عصر از اين علوم هيچ نمىشناختهاند، خداوند هم كه در بيان مراد خود كه آگاه به سِرّ آسمان و زمين است و اين كتاب را بر اساس آن آگاهى نازل كرده است: «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً».(145) اين علوم را مد نظر قرار نداده و به اين جهت است كه آنها يا نمىدانستهاند و يا به غلط طبق تحليلهاى بطلميوسى و جالينوسى علوم را درمىيافتهاند، واين دليل نمىشود كه ما همان برداشت غلط آنها را مد نظر قرار دهيم.
د:مراد خداوند مىتواند درباره برخى از مفاهيم داراى درجات و مراتب باشد و اگر در مرتبهاى سطحى براى عرب عصر نزول قابل فهم و اتعاظ بود، فصاحت و بلاغت قرآن در آن سطح رعايت شده است. اگر آيهاى از پديدههاى جهان در سطح واژگان به كار رفته داراى توسعه معنايى است و مرتبهاى از معنا براى مخاطبان شناخته، استدلال آفرين و هدايت بخش است، داراى فايده و نشانه عظمت آفرينش خداوندى است. مثلاً در قرآن آمده است: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ».(146) مردم عصر نزول از بناى آسمانها به دست خداوندى و توسعه مداوم آنچه مىفهميدهاند؟ بىترديد، آنچه امروز از توسعه مداوم ستارگان و كهكشانها و نظريات علمى كه در اثر رصد به دست آمده حاصل نمىشده و فهم آنان بسيار ابتدايى و ساذج بوده است، ولى براى آنها بليغ و مفيد فايده و نشانه عظمت آفرينش خداوندى بوده است. و براى مردم امروز اين توسعه با گسترش علم و كشف نكاتى از هيئت، توسعه مفهوم سماء و موسعون به گونهاى ديگر بليغ و مفيد فايده و نشانه عظمت آفرينش خداوندى شده است.
هـ :معيار بلاغت و فهم قرآن چيست؟ آيا لازم است كه براى همه مردم در تمام ابعاد كلام فهميده شده باشد؟ مثلاً اينكه قرآن مىگويد: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِىسِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».(147) براى عرب عصر نزول چگونه روشن بوده كه خلقت آسمان و زمين در شش روز انجام شده؟ وچه تصورى از عرش او بر روى آب داشته است؟ اما مفسر امروز كه اين شش روز را به شش دوره و يا معيارى كه روزهاى آن در نزد خدا به پانصد يا هزار سال روز مىشود، تفسير مىكند.(148) و فهمى متفاوت در معناى روز و عرش و آب، ارائه مىدهد،(149) چه مشكلى ايجاد مىكند؟
نمونه ديگر، آيا براى عرب عصر نزول روشن بوده كه عرش و استواى بر عرش چيست؟ كارى به مباحث غيبى و ماوراى آن نداريم كه آنها هيچ معلوم نبوده و فهم آنها از معانى اين واژهها، معانى لغوى بوده است. چرا اين مشكل را به توسعه معانى و تفسير علمى و فلسفى و عرفانى آيات محدود مىكنيد؟ با اينكه در اين دسته از آيات فوق معانى از سوى خداوند قصد شده و اگر كسى بخواهد آنها را تفسير ظاهرى كند، افزون بر اينكه از ظاهر آنها فقط معانى لغوى مىفهمد، گاهى تعارض با علم و عقل به ذهن پيدا مىكند.
به همين دليل بايد مفهوم ديگرى از بلاغت و رسايى ارائه داد كه با فهم اجمالى و درك على الاصول عدهاى در مرتبهاى از معنا در تنافى نباشد و همين فهم و درك اجمالى مطابق با مقتضاى حال مخاطبان مىتواند باشد كه زمينه توسعه مفهوم را فراهم مىسازد.
3. اينكه مقصد اصلى قرآن بيان مسايل تربيتى، هدايتى و اعتقادى و احكام شريعت است، ترديدى نيست، اما اولاً: لازمه طرح و توجه به اين مسايل ذكر مسايل آفرينش و شگفتىهاى خلقت، مبانى اخلاق و احكام و فلسفه تاريخ و احكام است ، همانطور كه بسيارى از آيات به اين مسايل توجه مىدهد و به صراحت از اين امور به صورت كلىياد مىكند.
ثانياً : لازمه طرح اين مسايل، بيان صحيح و واقعى حقايق هستى است و بيان صحيح و واقعى، تبيين و تشريح و مقايسه آنها با مباحث علمى ، فلسفى، تاريخى و عرفانى را مىطلبد. ثالثاً: گاهى فهم آيات متوقف بر دانستن اين علوم است. راغب اصفهانى، لغتپژوه معروف، در مقدمه هفتم خود اصلى را مطرح مىكند و مىگويد : «ان الانسان بقدر ما يكتسب من قوته فى العلم تتزايد معرفته بغوامض معانيه.»(150) انسان به اندازه آموختهها و توانايىهايى كه در علم پيدا مىكند، شناخت او در پيچيدگىهاى معانى قرآن افزايش مىيابد و اين واقعيتى است.
بنابراين توسعه معنا در اثر قوت در علم است و معرفت كلام الهى متوقف بر همين مباحث مىباشد و اگر چنين شد، تفسيرهاى علمى، فلسفى، عرفانى شكل مىگيرد و سطح تفسير در مرتبهاى فراتر از كندوكاو در معناى واژگان و فهم مردم عصر نزول مىشود، به همين دليل راغب اصفهانى در ادامه همان سخن و زركشى در البرهان قاعدهاى را بيان مىكند: «كلّ من كان حظّه فى العلوم أوفر، كان نصيبه من علم القرآن أكثر.»(151) هر كسى بهره او در علوم قرآن فراوانتر باشد، بهرهاش از علم قرآن بيشتر است. به همين دليل فهم افراد متأخر بر فهم سلف ترجيح پيدا مىكند، چون بهره اينان از علم قرآن بيشتر است.
اما اينكه امين الخولى و برخى ديگر مىگويند: زيان طرح مسايل علمى از فايده آن بيشتر است، اگر تفسير صورت تحميل و تفسير به رأى پيدا كند و از قرآن استفاده نشود و يا اگر چندين احتمال در معناى آيه مىرود، و احتمالى در تفسير علمى و فلسفى باشد و به صورت قطعى بيان شود، جاى احتمال زيان آن است، اما اگر با رعايت قواعد و احتياطهاى لازم مطرح شود و معانى ديگر هم نفى نشود، نه تنها زيان ندارد، بلكه نشان دادن لايههاى گوناگون معانى قرآن است و چون به صورت قطعى بيان نشده و يا افراط در تفسير علمى، اجتماعى، فلسفى و عرفانى انجام نشده، تأثير منفى ندارد و فهمهاى ديگر را در كنار فهمهاى مطرح شده باز مىكند.
وانگهى، اينكه قرآن در آيات فراوانى دستور به تدبر داده است، بخشى ناظر به توسع در معنا و كشف احتمالات معنايى آن است و لذا نمىتوان فهم معنا و گسترش آن را محدود كرد، وگرنه خود قرآن نمىبايست مسايل هستىشناسانه، مسايل عقلى و فلسفى و وجودشناسى را طرح كند و زمينه جولان فكر مخاطبان خود را فراهم سازد.
4. توسع در معانى، گاهى تأويل است و گاهى تعميم مفاهيم است و اينكه گفته شود كشانيدن معانى بر خلاف دريافت مردمان عصر نزول است، به طور كلى قابل قبول نيست. به عنوان نمونه اگر آيه شريفه مىفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ».(152) آيا كسانى كه كفر ورزيدند، ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم؟
در عصر نزول از باز و بسته شدن و در هم تنيدن، معنايى ساده استنباط مىكردند و امروز مفسر نظريه سُديم را مىفهمد كه خورشيد و ستارگان و زمين همگى يك قطعه بودند و خورشيد كرهاى از آتش بود و در اثناى سير سريع خود، كرات ديگر از آن كنده و جدا شدند.(153) در اين تفسير تأويل آيه نيست. معناى رتق و فتق با اين نظريه در سير پيدايش كرات وفق مىدهد و اين نظريهاى پذيرفته شده است.
حال اگر در جايى توسعه در معانى نوعى تأويل را به همراه داشت، ولى شاهد و قرينه بر معنا وجود داشت و يا به عنوان يك احتمال مطرح شد، نه تنها منافى با اعجاز قرآن نيست، بلكه شگفتى اعجاز محتوايى قرآن را نشان مىدهد كه ابعاد مختلف معنا را در يك جمله كوتاه و ساده براى مخاطبان گوناگون بيان كرده است. به عنوان نمونه در آيه شريفه «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى».(154) در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا زمانى كه بدانيد چه مىگوييد، در عصر نزول، واژه سكارى به مستى معنا شده است، اما پس از عصر نزول، در عصر ائمه، سكارى در مفهومى عام تفسير گرديده و اين آيه شامل خواب آلودگى و سكر خواب هم معنا شده است، زيرا سكر خواب كمتر از مستى شراب نيست.(155) در اينجا توسعه معنا به معنايى تأويل برده شده كه احتمال مرجوح است، اما با لغت سازگارى دارد. در عرف مىگويند: مست خواب بودم، چنانكه برخى مستىهاى ديگر هم ذكر شده است.(156)
و نمونه هاى ديگرى كه در تفسير فلسفى، عرفانى و علمى و اجتماعى فراوان است و مستند و مبناى فنى و تفسيرى هم دارد.
5 . ايشان در توسعه معنا به همان معانى و احتمالاتى روى آورده كه سلف صالح و ائمه معصوم به آن اشاره نكردهاند، يا به اين دليل كه در آن هنگام آن معانى مطرح و شرايط طرح آن نبوده و در رشد علمى و فرهنگى به آنجايى نرسيده بود كه اين مسايل مطرح شود و مخاطبى نداشته، و يا بسا به كسانى آن معانى گفته شده و به نسلهاى ديگر منتقل نشده و يا در آن عصر ضرورتى براى طرح آن نبوده است. بنابراين اگر چنين سخنى گفته شود، بايد باب اجتهاد در دين و تفسير قرآن را بست و پاسخگويى به نيازهاى هر عصر و زمان را تعطيل كرد.
6 . اينكه گفته شده كه برخى از معانى ناظر به اصطلاحات مستحدث است، اگر اين اصطلاحات مستحدث مبتنى بر لغت و مفاد كلام باشد، توسعه در معنا معقول است و اما اگر اصطلاحات مستحدث ناشى از تحول در معنا است و بيان قرآن به آن معانى هيچ اشعارى ندارد، در آن صورت جاى استناد ندارد، مگر صورت اقتباس پيدا كند، كه در آن حالت، اقتباس خارج از بحث توسعه معنا است.
7. اينكه قرآن كريم خطاب به امّيين بوده و از پيامبر رسيده است كه من در ميان امّت امّى مبعوث شدهام، دليل بر اين نيست كه قرآن كريم تنها در سطح فهم و عقول امّيين باشد. اين حديث نبوى اگر درست باشد، جمله خبرى است، يعنى در شرايط تاريخى و جغرافيايى مردمى بىسواد و معلومات محدود مبعوث شدهام و معنايش اين نيست كه پيام قرآن تنها به آنها اختصاص داده شده است و معانى هم در همان سطح بيان شده است، حداكثر دلالتى كه اين عبارت قرآنى: «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ».(157) و حديث دارد، اين است كه در بيان قرآن، فهم آنان هم در نظر گرفته شده، ولى معنايش اين نيست كه افرادى اگر در آن عصر در مرتبه علمى بودهاند و يا در دورههاى بعد، سطح مفاهمه و دريافت آنان در نظر گرفته نشده است. اينكه در روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى رسيده است.(158) كه قرآن داراى ظاهر و باطن است، يكى از ابعاد آن توجه به اين واقعيت اجتماعى جامعه و ديگرى ظرفيتپذيرى معانى ديگر است.
ابو حيان اندلسى(م754) در نقد اين نظريه پس از نقل كلام امام علىعليه السلام كه فرموده است: «هل خصمكم رسول اللَّه بشئ فقال: ما عندنا غيرما فى هذه الصحيفة اوفهمأُيؤتاه الرجل فى كتابه»، كه درباره تفاوت درجات فهم و دريافت صحابه از معانى قرآن است، مىگويد: «لازمه اتكا به اقوال صحابه آن است كه بايد تمام آنچه مفسرين پس از صحابه و تابعين از اين الفاظ استنباط و استخراج كردهاند، ديگر تفسيرى نباشد.»(159)
از سوى ديگر اختلاف سلف در معانى قرآن، افزون بر اينكه نشان مىدهد فهم آنان داراى مراتب بوده، نشان مىدهد كه معانى محدود و مستقرى نبوده كه بخواهيم تنها در آن محدوده بايستيم و به صورت قطعى مبناى توسعه قرار دهيم.(160)
نكته ديگر اينكه در برخى آيات و روايات آمده كه مردم عصر پيامبر امى و بىسواد بودهاند، اين بيان توضيحى درباره شرايط فرهنگى و دلايل عقب ماندگى جهالت، انحراف و بتپرستى آنان است، نه به اين معنا باشد كه قرآن در سطح اميين نازل شده است و کلام الهی ظرفيت بيشتر از اميين را ندارد.
اگر گفته مىشود مردم عصر پيامبر عرب بودهاند و قرآن به زبان عربى نازل شده، دليل بر اين نيست كه قرآن فقط در سطح فهم مردم عرب بوده و تنها براى مخاطبان عرب سخن دارد و بيشتر از آن دلالتى و پيامى براى ديگر ملتها ندارد.
بنابراين به هيچ يك از اشكالات ياد شده نمىتوان شمول معنايى و چند معنايى در قرآن را انكار كرد و به اين دليل در محدوده فهم و دريافت معنا مردم عصر نزول توقف كرد.
شرايط و معيارهاى توسعه معنا
البته اگر با شمول معنايى موافقت شد، به اين معنا نيست كه هر نوع تحولى خارج از واژه را پذيرفتهايم. زيرا بىگمان اگر توسعه معنايى را بدون لحاظ شرايط پذيرفتيم، سر از هرج و مرج در تفسير در خواهد آورد. حتماً بايد پذيرفت كه معنا در تحول زبانى دگرگونپذير است. آنچه مىتواند مستند معنا در نص پيشينى مانند قرآن باشد، كه در قلمرويى از قوانين زبانى و معناشناسى باشد و شايد يكى از علل مخالفت گروهى با شمول معنايى، برخى افراطگرىها در انتساب معنا به قرآن بوده است، بنابراين بايد به سراغ شرايط و معيارهاى پذيرش معانى رفت كه چه بسا از ظاهر استفاده نمىشده و يا به حساب تحول معنا گذاشته شده است ، در حالى كه با قواعد فهم وفق مىدهد.
1. از آنچه كه لفظ صلاحيت معنا را در لغت عرب دارد، خارج نشود. به عبارت ديگر مقيد به قواعد ادب در فهم و مفاهمه باشد. ابن رشد مىنويسد : «و شرط شمول معنا آن است كه از آنچه لفظ عربى صلاحيت دلالت دارد خارج نشود و بعيد از ظاهر نباشد مگر دليلى بر آن اقامه گردد.»(161)
2. اگر در جايى از ظاهر لفظ اعراض مىشود و بر خلاف ظاهر تأويل مىگردد، دليل و قرينه محكمى بر آن اقامه شود و استناد به نص در نزد اهل محاوره منطقى و معقول به نظر برسد. باز ابن رشد در اين باره كه از موافقان شمول معنايى است، مىنويسد : «و لاخروجاً عن المعنى الاصلى حتى لا يكون فى ذلك كتفاسير الباطنيه».(162)
3. در شمول معنا تكلف و تحميل و تطبيقهاى ذوقى و اقتباسى نباشد. يعنى هرگاه معنايى به لفظ نسبت داده شود و به عنوان مدلولى از كلام نسبت داده مىشود، اين نسبت شخصى نباشد و ديگران هم بتوانند همان معنا را هر چند با بيان مقدمات و توضيحات مفسر بفهمند و از باب تحميل معنا و اقتباس در كلام تلقى نكنند.
4. معناى جديد، خروج از معناى اصلى - هر چند عام و شامل معناى جديد - نباشد، به گونهاى كه شكل تفسير رمزى پيدا كند كه ميان اشخاص خاص برقرار مىشود و كسى از اصول و قواعد آن باخبر نيست، زيرا قرآن كريم كتاب رمز نيست كه ميان خدا و پيامبرش و يا عدهاى خاص نازل شده باشد و ديگران از دسترسى به فهم آن ممنوع شده باشند.
5. با مقاصد اصلى قرآن سازگارى داشته باشد. گاهى معنايى از لفظ به دور نيست، اما با كليات تعاليم دين و قرآن سازگارى ندارد. كسانى در دورههاى اخير تفسيرهاى ماركسيستى از قرآن به دست مىدادند كه اگر كسى آنها را مطالعه مىكرد، مخاطب در انتساب معنا به لفظ مىتوانست آن معنا را هضم و تحمل كند، اما نتيجه معناى آن با اصول ديالكتيك ماركسيسم بيشتر سازگارى داشت تا مقاصد اصلى قرآن. گويى زيربناى همه تعاليم دين اقتصاد و تضادهاى برآمده از نظام سرمايهدارى است. تمام نزاعها و دغدغههاى دين حل مشكلات طبقات اجتماعى و تضاد طبقه كارگر با سرمايهدارى است. چنين معانىاى از الفاظ با جهتگيرىهاى كلان قرآن سازگارى نداشت. (مانند تفسيرهايى كه از گروه فرقان بر جاى مانده و بر همين اساس تحليل و تبيين معنا انجام شده است.) يا كسانى تفسيرهايى علمى نگاشتهاند كه گويى قرآن كتاب شيمى، هيئت و نجوم فرض شده است و براى اين نازل شده كه اين مسايل را بيان كند.
در اين باره ابن عاشور كه با توسعه معنا موافقت دارد، تأكيد مىكند: «اگر در حوزه مسايل علمى، معنايى به قرآن نسبت داده مىشود، به گونهاى باشد كه آن معنا مناسبت با مقصد آيه داشته باشد، بهطورى كه بتوان گفت قرآن به اين معنا اشاره دارد.»(163)
6 . اين شمول هرچند مستند و منطقى به نظر برسد، كمتر به شكل قطعى دلالت دارد، از اين رو مفسر با توسعه و بسط معناى جديد، به گونهاى نسبت دهد كه خواننده گمان نكند اين معنا قطعى و غير قابل ترديد است، بلكه در كنار احتمالات پيشينيان گذاشته شود كه با شواهد و قراين از آيه استفاده شده است.(164)
7. معانى جديد، معانى نهايى فرض نشود و يا مفهومش نفى معانى ديگران نباشد. در نظر بسيارى از قائلان به توسعه معنا، اين نكته مسلم بوده كه آنان آخرين مفسران نيستند و تنها آنان نيستند كه معانى قرآن را مىفهمند و ديگران نمىفهمند و يا درآينده كسانى نمىآيند كه مدلولهاى ديگرى از قرآن كشف مىكنند، از اين رو در ادب تفسير قرآن تأكيد شده كه نبايد معناى استنباط شده انحصارى تصور شود.(165) يا برداشت او از معنا تبديل به عقيدهاى شود كه مخالفان آن معنا تكفير شوند.
«ليس له أن يجعل رأيه عقيدة من العقائد القرآنيه التى يكفر بالدين عن يعارضها فيها و ليس له أن ينفيها بغير حجة قاطعة من القرآن.(166)
جمع بندى و نتيجه گيرى
اكنون با آنچه توضيح داديم، روشن شد كه در مقام پذيرش توسعه معنا و ضرورت توجه به آن هستيم و تفاوتى ميان توسعه و تحول قائليم و مدار فهم معنا را محدود به آنچه در ادبيات آن عصر انتقال يافته و در گفتار صحابه و تابعين آمده محدود نمىدانيم و قرآن كريم را بر طبق مبانىاى كه براى شمول معنايى ذكر كرديم ناظر بر فهم مخاطبانى در طول تاريخ از عصر نزول به بعد مىدانيم كه مىتوانند بر اساس قواعد فهم استنباط كنند و هر چند طراوت و تازگى در اين معنا مشاهده مىكنند، اگر مستند به واژگان و بافت كلام است، به حساب مدلول و نظر صاحب وحى بدانند.
البته معناى اين سخن آن نيست كه هر برداشتى از كلام به صورت رمزى، باطنى، تأويلى و تحميلى جايز است، يا اگر تحولى در استعمال لفظ در معنايى انجام گرفته، مستند به كلام وحى مىباشد، لذا براى رفع دغدغه، قواعد و شرايط شمول معنايى را بر شمرديم تا مرز ميان معناى مستند، منطقى و معقول و مشخص و در چارچوب اهداف و مقاصد انبياى الهى باشد و با آنچه كه برخى از مفسران علمىگرا يا التقاطيون بيان كردهاند روشن شود. و معلوم گردد كه قرآن كريم در قلمرو معيّنى از اهداف نازل شده و كتاب علمى، تاريخى، اجتماعى، فلسفى و عرفانى نيست كه در مقام بيان اين مسايل باشد، تنها چيزى كه مىتوان در قلمرو اين كتاب ذكر كرد، مسايلى است كه در راستاى هدف بعثت پيامبران و نزول كتابهاى آسمانى و هدايت و سعادت معنوى گنجانده شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی ها:
1 ) تفسير قرآن مجيد بر گرفته از آثار امام خمينى، ج 4، 238.
2) ر.ك: همان، ج 1، ص 435.
3) الاصلاح، ص 57 و 66.
4) تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 161.
5) رسائل، ج 4، ص 122.
6) همان.
7) رسائل، ص 124.
8) ر.ك : مجله بينات، شماره 15، ص 93 - 95.
9) كلمة التصوف، ص 139.
10) همان، ص 99.
11) سوره انفال، آيه 11.
12) كلمة التصوف، ص 97.
13) سوره مؤمنون، آيه 12.
14) الجواهر في تفسير الميزان، ج 7، ص 97 .
15) همان، ج 18، ص 10.
16) سوره حج، آيه 65.
17) صحيح مسلم، ج 5، ص 99.
18) الميزان، ج 5، ص 263.
19) همان، ج 3، ص 64 و 67.
20) همان، ج3، ص 62.
21) سوره زمر، آيات 17 و 18.
22) تفسير نمونهج 19، ص 413.
23) الاتقان، ج 2، ص 144.
24) همان.
25) همان.
26) ر.ك: گفتارهايى در زبانشناسى، ص 191.
27) همان، ص 194.
28) سوره الرحمن، آيه 33.
29) سوره نمل، آيه 38.
30) سوره طه، آيه 5.
31) سوره حشر، آيه 7.
32) سوره حديد، آيه 25.
33) ر.ك: سورههاى كهف، آيه 96؛ سباء، آيه 10؛ حج، آيه 21؛ ق، آيه 22؛ اسراء، آيه 50.
34) ر.ك: تفسير مراغى، ج 27، ص 183؛ الحديث، ج 9، ص 327.
35) سوره سبأ، آيه 10.
36) الميزان، ج 19، ص 172.
37) ر.ك: تفسير محاسن التأويل، ج 16، ص 38.
38) نگاهى تازه به معناشناسى، ص 30.
39) ر. ك: سوره نساء، آيه 43؛ سوره مائده آيه 6.
40) ر.ك: سوره بقره، آيه 187.
41) ر.ك: سورههاى نساء، آيه 81؛ احزاب، آيه 49؛ بقره، آيه 230؛ ممتحنه، آيه 10؛ نور، آيه 3؛ قصص، آيه 25.
42) سوره نساء، آيه 34.
43) از آن جمله: سوره بقره، آيه 238.
44) سوره جاثيه، آيه 28.
45) ر.ك : فقه پژوهى قرآنى، ص 451.
46) سوره مائده، آيه 2.
47) ر.ك: روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 90؛ كشف الاسرار، ج 3، ص 8؛ الميزان، ج 5، ص 162.
48) ر.ك مفردات، ص 576.
49) سوره نساء، آيه 33.
50) سوره مائده، آيه 1.
51) سوره بقره، آيه 235.
52) سوره فلق، آيه 4.
53) سوره طه، آيه 27.
54) سوره مائده، آيه 38.
55) سوره ابراهيم، آيه 9.
56) سوره توبه، آيه 5.
57) سوره نور، آيه 1.
58) سوره احزاب، آيه 30.
59) سوره توبه، آيه 29.
60) مفردات، ص 485.
61) ر.ك: سوره يوسف، آيه 22.
62) در اين باره ر.ك: قرآن پژوهى، ص 786 - 805 مقاله اصطلاحات قرآنى در محاوره فارسى.
63) ر. ك: اصول فقه (مظفر)، ج 1، ص 20.
64) سوره فرقان، آيه 6 .
65) التحرير والتنوير، ج 1، ص 44.
66) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 87 .
67) نهج البلاغه، خطبه 18.
68) التحرير والتنوير، ج 1، ص 45.
69) ر.ك: الموافقات فى اصول الشريعة، ج 2، ص 394 - 398.
70) ر.ك: اصول كافى، ج1، ص 374؛ بحارالأنوار، ج 89، ص 91 - 94؛ تفسير طبرى، ج 1، ص 50؛ كنز العمّال، ج 1، ص 55، ح 2461.
71) المحيط الاعظم، ج 1، ص 205.
72) مثنوى، دفتر سوم، بيت 4247.
73) حقائق التفسير، ج 1، ص 22.
74) بحارالأنوار، ج 89، ص 20 و 65 .
75) شرح دعاى سحر، ص 59.
76) سوره فرقان، آيه 1.
77) سوره سبأ، آيه 28.
78) سوره فصلت، آيات 41 و 42.
79) مستدرك الوسائل، ج 4، ص 237 و ج 6، ح 4588؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 477.
80) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص87؛ بحارالأنوار، ج 17، ص 213، ح 18.
81) المحرر الوجيز، ج 1، ص 36.
82) سوره مسد، آيه 1.
83) سوره حج، آيه 10.
84) سوره مائده، آيه 64.
85) سوره فتح، آيه 10.
86) باز در استعمال يد. ر.ك: سورههاى مائده، آيه 64؛ توبه، آيه 29؛ حديد، آيه 29؛ كهف، آيه 57.
87) تفسير صافى، ج 1، ص 29.
88) سوره ص، آيه 34.
89) سوره بقره، آيه 255.
90) سوره عبس، آيه 24.
91) اصول كافى، ج 1، ص 39، ح 8 .
92) تفسير صافى، ج 1، ص 30.
93) سوره واقعه، آيه 77 - 79.
94) ر.ك: فقه پژوهى، ص 496.
95) براى نمونه ر.ك: جواهر الكلام، ج 2، ص 314.
96) ر.ك: وسائل الشيعه، ج 1، ص 348 و ج 3 و 5، باب 12 از ابواب الوضوء.
97) درباره تفصيل ادله مخالفان و موافقان ر.ك: فقه پژوهى قرآنى، ص 495 - 503.
98) ر.ك: قواعد التدبر الامثل، ص 567.
99) همان.
100) همان، ص 59 و 317.
101) سوره يس، آيه 38.
102) إتجاهات التجديد فى تفسير القرآن، ص 673.
103) الميزان، ج 1، ص 234.
104) الميزان، ج 10، ص 183 - 186.
105) ر.ك: گفتارهايى در زبانشناسى، ص 69 - 71.
106) سوره بقره، آيه 210.
107) سوره صافات، آيه 65.
108) براى فهم تأثير فرهنگ زمانه و شرايط تاريخى و جغرافيايى و شناخت جايگاه قرآن در بهكارگيرى اين واژهها، ر.ك: قرآن و فرهنگ زمانه، ص 91 به بعد؛ معانى القرآن، ج 2، ص 387.
109) ر.ك: مجله پژوهش نامه قرآن وحديث، شماره 1، ص 70.
110) نهج البلاغه، خطبه 18؛ بحارالأنوار، ج 89، ص 17.
111) بحارالأنوار، ج 89، ص 17.
112) نهج البلاغه، خطبه 176.
113) همان.
114)آداب الصلاة، ص 263 و 264.
115) مجله پژوهشهاى دينى، ص 67 - 70.
116) التفسير والمفسرون، ج 1، ص 485.
117) الموافقات فى اصول الشريعة، جزء 2، ص 394.
118) التفسير العلمى فى الميزان، ص 304.
119) معالم الجديد، ص 287 - 289.
120) همان.
121) همان، ص 293 و 294.
122) همان، ص 294.
123) كتاب العين، ص 204.
124) ر.ك: دامنه معانى حكمت در قرآن، فصلنامه علوم حديث، ش 43، ص 33 - 38.
125) سوره جمعه، آيه 2.
126) سوره اعراف، آيه 158.
127) صحيح بخارى، ج 3، ص 24 .
128) الموافقات فى اصول الشريعة، ج 2، ص 380.
129) التفسير والمفسرون، ج 2، ص 491 و 492.
130) سوره ابراهيم، آيه 4.
131) سوره بقره، آيه 187.
132) سوره عبس، آيه 31.
133) سوره فاطر، آيه 1.
134) الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 8، ص 422.
135) الميزان، ج 2، ص 395.
136) براى تفصيل ر.ك: دامنه معانى حكمت در قرآن، فصلنامه علوم حديث، ش 43، ص 53.
137) سوره كهف، آيه 109.
138) در اين باره، ر.ك: معناشناسى و رابطه آن با تفسير، مجله تحقيقات علوم قرآن و حديث، شماره 2، ص52.
139) فصل المقال فى تقرير ما بين الشريعة والحكمة، ص 98؛ التفسير العلمى فى الميزان، ص 265.
140) اصول كافى، ج 1، ص 23، ح 15.
141) همان.
142) فصل المقال فى تقرير ما بين الشريعة والحكمة، ص 100.
143) تفسير طبرى، ج 15، ح 29316 و 29317.
144) ر.ك: روح المعانى، ج 16، ص 404.
145) سوره فرقان، آيه 6.
146) سوره ذاريات، آيه 47.
147) سوره هود، آيه 7.
148) سورههاى حج، آيه 47؛ سجده، آيه 5.
149) ر.ك: قرآن در تفسير عصرى، ص 126.
150) مقدمه جامع التفاسير، ص 46.
151) البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 148.
152) سوره انبياء، آيه 30.
153) المنير فى تفسير الكتاب العزيز، ج 17، 18، ص 44.
154) سوره نساء، آيه 43.
155) نورالثقلين، ج 1، ص 400، ح 260، 261، 262.
156) همان، ح 265.
157) سوره جمعه، آيه 2؛ سوره اعراف، آيه 158.
158) اصول كافى، ج 1، ص 374؛ تفسير طبرى، ج 1، ص 50.
159) البحر المحيط، ج 1، ص 5.
160) ر.ك: بحوث فى علم التفسير، ص 86 - 88.
161) فصل المقال، ص 98.
162) همان.
163) التحرير و التنوير، ج 1، ص 42.
164) إتجاهات التجديد فى تفسير القرآن، ص 673.
165) همان، ص 688.
166) همان، ص 689.
كتابنامه
1. آداب الصلاة، امام خمينى، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ سوم، 1373ش.
2. اتّجاهات التجديد فى تفسيرالقرآن، محمدابراهيم شريف، قاهره: دارالتراث، 1402ق.
3. اُصول الفقه، محمد رضا مظفر، تهران: انتشارات المعارف الاسلاميه، افست از طبع دارالنعمان، نجف، 1386ق/1966م
4. الإتقان فى علوم القرآن، جلال الدين سيوطى، محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: منشورات الرضى، بيدار، عزيزى، بى تا.
5. الإصلاح، ابو حاتم رازى، به اهتمام حسن منوچهر و مهدى محقق، تهران: دانشگاه تهران: 1373ش.
6. الاصول من الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران: اسلاميه، افست، چاپ چهارم، 1401 ق.
7. أنوار التنزيل، قاضى ناصرالدين عبداللَّه بن عمر بيضاوى ، بيروت: دارالكتاب العلمية، چاپ اول، 1408ق/ 1988م.
8. بحارالأنوار، محمد باقر مجلسى، بيروت: دارالوفاء، چاپ دوم، 1403ق.
9. بحر المحيط، ابو حيان اندلسى، بيروت: دارالفكر، چاپ اول، 1412ق.
10. بحوث فى اصول التفسير، محمد بن لطفى الصباغ، بيروت: المكتب الاسلامى، چاپ اول، 1408ق.
11. البرهان فى تفسير القرآن، سيدهاشم بحرانى، بيروت: مؤسسة الاعلمىللمطبوعات، چاپ اول، 1419ق.
12. البرهان فى علوم القرآن، بدرالدين زركشى، تحقيق: يوسف مرعشى، بيروت: دارالمعرفة، چاپ دوم، 1415 ق.
13. تاريخ و عقايد اسماعيليه، فرهاد دفترى، ترجمه فريدون بدرهاى، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، 1375ش.
14. التحرير والتنوير، محمّد طاهر ابن عاشور، تونس: دارالتونسيه، 1884م.
15. تفسير الراغى الاصفهانى، حسين بن محمد بن مفضل راغب اصفهانى، عادل بن على الشدى، رياض: دارمدار الوطن العربى، چاپ اول، 1424ق.
16. تفسير الصافى، ملا محسن فيض كاشانى، بيروت: مؤسسة الاعلمى المطبوعات، چاپ اول، 1399ق/1979م.
17. التفسير العلمى للقرآن، ابو حجر احمد بن عمر، بيروت: دار قتيبه، چاپ اول، 1411ق/1991م.
18. تفسير القرآن العظيم، ابوالفداء اسماعيل ابن كثير، اشرف خليل الميس، بيروت: دارالقلم، چاپ دوم، بى تا.
19. تفسير القمى، على بن ابراهيم قمى، بيروت: مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1412ق، 2ج.
20. التفسير المنير، وهبة بن مصطفى زحيلى، بيروت: دارالفكر المعاصر .
21. تفسير طبرى، محمّد بن جرير الطبرى، بيروت: دارالفكر.
22. تفسير قرآن مجيد برگرفته از آثار امام خمينى، سيد محمدعلى ايازى، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، 1385ش.
23. تفسير مراغى، احمد مصطفى المراغى، بيروت: داراحياء التراث العربى [بىتا]، 30 جزء در 10 مجلد.
24. تفسير من وحى القرآن، سيد محمد حسين فضل اللَّه، بيروت: دارالملاك، چاپ دوم، 1419ق.
25. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دهم، 1376ش.
26. تفسير نور الثقلين، عبد على بن جمعه حويزى، هاشم الرسولى المحلاتى، قم: مطبعة الحكمه، 5ج، [1382ق].
27. التفسيروالمفسرون، محمدحسين ذهبى، بيروت: داراحياء التراث العربى، بىتا.
28. الجامع لأحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبى ، بيروت: دارالاحياء التراث العربى، چاپ اول، 1416ق.
29. جواهرالكلام، محمد حسن نجفى، بيروت: دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم ، 1401ق.
30. الجواهر فى تفسير القرآن، طنطاوى، بيروت: دار الاحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1412ق.
31. الحديث، محمّد عزت الدروزة، بيروت: دارالغرب الاسلامى، چاپ دوم، 1421ق.
32. حقائق التفسير، محمّد بن حسين سُلمى، تحقيق: سيد عمران، بيروت: دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1421ق.
33. خصال، محمد بن على بن بابويه صدوق ، بيروت: مؤسسة الاعلمى، تحقيق: على اكبر غفّارى، 1410ق.
34. الدر المنثور فى التفسير المأثور، جلال الدين سيوطى ، بيروت: دارالفكر، 1993م/1414ق
35. درة التنزيل و غرة التأويل برواية ابن ابى الفرج اصفهانى، محمدبن عبداللَّه الاسكافى الخطيب، بيروت: دارالافاق الجديده، چاپ دوم.
36. الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، بيروت: دارالاضواء، چاپ سوم، 1401ق.
37. روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، محمود آلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطيه، بيروت: درالكتب العلميه، چاپ اول، 1415ق.
38. روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، حسين ابو الفتوح رازى، تحقيق: محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408ق.
39. شرح دعاى سحر، امام خمينى، تهران: دفتر تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
40. الصحيح، مسلم نيشابورى، بيروت: دارالاحياء التراث العربى، بىتا.
41. عيون اخبار الرضاعليه السلام، شيخ صدوق، محمّد بن على بن الحسين، تهران: انتشارات جهان، [بىتا].
42. فصل المقال فى تقرير ما بين الشريعة و الحكمة من المقال، ابوالوليد محمد بن احمد ابن رشد اندلسى، مقدمه محمد عابد الجابرى، بيروت: مركز دراسات الوحده العربيه، چاپ دوم، 1999م.
43. فقه پژوهى قرآنى، سيد محمدعلى ايازى، قم: بوستان كتاب، چاپ اول، 1380ش.
44. قرآن پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، تهران: مركز نشر فرهنگى شرق، چاپ دوم، 1373ش.
45. قرآن و تفسير عصرى، سيد محمدعلى ايازى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1375ش.
46. قواعد التدبر الامثل، عبدالرحمن حسن حبنكه الميدانى، دمشق: دارالقلم، چاپ سوم، 1425ق.
47. كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى ، بيروت: داراحياءالتراث العربى، چاپ اول، 1421ق.
48. كشف الاسرار، رشيدالدين ميبدى، تهران: امير كبير، چاپ ششم، 1376ش.
49. كلمة التصوف، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، شهاب الدين يحيى سهروردى، جلد چهارم، تصحيح و تحشيه: نجفقلى حبيبى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى، چاپ سوم، 1380ش.
50. كنز العمال، متقى هندى، بيروت: دارالاحياء التراث العربى، 1399ق.
51. گفتارهايى در زبانشناسى، كوروش صفوى، تهران: هرمس، چاپ اول،1380ش.
52. مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى مولوى، تصحيح: رينولد نيكلسون، تهران: انتشارات هرمس، چاپ اول، 1382ش.
53. مجله پژوهشهاى دينى، جعفر نكونام، شماره 9، بهار 1384،انجمن علوم قرآن و حديث.
54. معناشناسى و رابطه آن با دانش تفسير قرآن كريم، سيد محمدعلى ايازى، مجله تحقيقات علوم قرآن و حديث، دانشگاه الزهرا، تهران: سال اول، 1383 ش.
55. دامنه معانى حكمت در قرآن، سيدحسن اسلامى، مجله علوم حديث، شماره 43، بهار1386.
56. تاريخمندى و نقش آن در فهم نصوص، سيد محمدعلى ايازى، مجله علوم حديث، قم: مؤسسه دارالحديث، شماره 29، پاييز 1382 ش.
57. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، شيخ شهاب الدين يحيى سهروردى، جلد چهارم، تصحيح: نجفقلى حبيبى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى ومطالعات فرهنگى، چاپ سوم، 1380.
58. محاسن التأويل، محمّد جمال الدين قاسمى، بيروت: داراحياء التراث العربى [بىتا].
59. المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، عبدالحق ابن عطيه اندلسى، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1413ق/1993ق.
60. المحيط الاعظم، سيد حيدر آملى، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
61. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، قم: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1407ق.
62. معانى الأخبار، محمد بن على بن بابويه صدوق، تصحيح: على اكبر غفّارى، بيروت: مؤسسة دارالمعرفة، چاپ اول، 1399ق/ 1979م.
63. مفردات الفاظ القرآن، حسين بن محمد بن مفضل راغب اصفهانى، تحقيق: صفوان عدنان داودى، بيروت: دارالشاميه، چاپ اول، 1412ق / 1992م.
64. مقدمة جامع التفاسير، حسين بن محمد بن مفضل راغب اصفهانى، تحقيق، مقدمه: احمد حسين فرحات، كويت: دارالدعوة، چاپ اول، 1405ق /1984م.
65. مناهج تجديد، امين خولى، قاهره: دارالمعرفة، چاپ اول، 1961م.
66. مناهل العرفان فى علوم القرآن، عبدالعظيم زرقانى، بيروت: دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1409ق.
67. الموافقات فى اصول الشريعة، ابراهيم بن موسى شاطبى، تحقيق: ابراهيم رمضان، بيروت: دارالمعرفة، چاپ اول، 1415ق.
68. الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ دوم، 1393ق.
69. نگاهى تازه به معناشناسى، فرانك پالمر، ترجمه كورش صفوى، تهران: نشر مركز، چاپ سوم، 1381ش.
70. نهج البلاغه، گردآورى: سيد رضى، تحقيق و تصحيح: صبحى صالح، قم: چاپ اول، 1387ق، افست، مؤسسة بعثت، 1356ش.
71. وسائل الشيعه، حر عاملى، قم: تحقيق: مؤسسة آل البيت، چاپ دوم، 1414ق.
[1]. لازم به یاد آوری است که این مقاله در کتاب فقیه ربانی که به مناسبت تجلیل از شخصیت فرزانه عالم ربانی میرزا علی آقا فلسفی برگزار شده نگاشته شده و تقدیم آن کنگره گردیده است.